آشنایی

عالم شدن چه آسان؛ آدم شدن محال است
« عاشق اگر رنگي از معشوق نگيرد در عشق خودش صادق نيست»،



آشنایی با شخصیت و زندگی عرفانی شیخ جعفر مجتهد تهرانی (ره)

ايشان در 27 جمادي الثاني سال 1343ه.ق مطابق با اول بهمن 1303ه.ش در خانواده ي بسيار متدين و مرفه در شهر تبريز ديده به جهان گشودند.
پدر ايشان جناب حاج ميرزا يوسف از دلباختگان آستان ولايتمدار قبلة العشاق حضرت امام حسين(ع) بودند تا جايي که مکرر قافله سالاري زائرين کربلاي معلي را بر عهده گرفته بود.
ايشان در اوائل سن 5 سالگي در عالم رويا مشاهده مي کند از جانب آسمان منبري از نورتا کنارش بر پا شده و وجود مقدس بي بي دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) تشريف مي آورند و او را مورد نوازش و تفقد و مهرباني قرار داده وبا دست مبارکشان به سر و صورت او مي کشند.
از همان دوران نوجواني روح بلند و نا آرام ين مرد الهي به دنبال کشف حقيق و اسرار بر مي خيزد. يشان نقل مي فرمودند:
من در همان آغاز نوجواني شروع به تهذيب نفس و خود سازي و تقويت اراده نمودم و در قبرستان متروکه تبريز که يکي از قبرستانهي بسيار ترسناک ايران به شمار مي رود و رعب و وحشتي عجيبي بعد از استيلي شب به خود مي گيرد قبري حفر نموده و در آن شب را تا به صبح به اعمالي که در فکر و ذکر خلاصه مي شد سپري نمودم و چون بسيار دوست مي داشتم به بينويان و مستمندان کمک کرده و زندگي آنان را از فقرو تنگدستي نجات بخشم سعي و تلاش بسياري مي نمودم تا معمي لاينحل کيميا به دست من حل شود لذا قسمتي از سرمايه پدري را در ين راه صرف نمودم ولي به نتيجه ي نرسيدم.
اما چون اين کوشش من با توسلات شديدي همراه بود يکي از روزها که مشغول انجام ترکيبات شيميايي بودم ناگهان سروشي آسماني به من ندا در داد.
جعفر، کيميا، محبت ما اهل بيت است، اگر به دنبال آن هستي قدم بگذار و ثابت قدم باش.
شنيدن آن نداي غيبي زندگي و مسير زندگي ام را دگرگون کرد.تا آن روز و قبل از شنيدن آن ندا، موفق شده بودم بسياري از نيروهي نامرئي طبيعت را تحت فرمان درآورم، به طوري که در هر محفلي که مي نشستم عده ي از ارواح و جنود حاضر بودند و دستوراتي که به آنها مي دادم اطاعت مي کردند.
ايشان فرمودند: از آن روز به بعد بي قراري عجيبي سر تا پي وجودم را فرا گرفت و به همين دليل صبح روز بعد پشت پايي به همه چيز زده و بعد از خدا حافظي با حالتي آشفته و پايي برهنه و پياده از تبريز به قصد کربلاي معلي حرکت کرده از مرز خسروي وارد خاک عراق شدم.
طي خوابي که ديدم به فرمايش خود امير مومنان(ع) راهي نجف شدم و در نجف به دستور امير مومنان(ع) راهي مسجد سهله شده ومدت 8 سال به طور مداوم در آنجا معتکف گرديدم و به جز تجديد وضو و تطهير از مسجد خارج نمي شدم.
در اين مدت از طرف حضرت امير(ع) و امام زمان(عج) عنيات زيادي به من شد.
چنانچه آقاي حاج کاظم سهلاوي که يکي از خدام مسجد سهله مي باشند تعريف کردند: در مدتي که آقاي مجتهدي در مسجد سهله بودند با هيچ کس صحبت نمي کردند و دائم مشغول فکر و ذکر و توسل و گريه بودند هيچ وقت تسبيح از دستشان جدا نمي شد و حالشان مثل حال شخص محتضر و کسي که هر لحظه در حال جان دادن است بود.
شبها را نمي خوابيدند واگر کسي هم وارد حجره ايشان مي شد بيش از 5 دقيقه با او نمي نشست و از حجره بيرون مي آمدند.
در همين ايام اعتکاف ملاقات آقاي مجتهدي با مرحوم حاج ملا آقا جان زنجاني در مسجد سهله رخ مي دهد و ملا آقا جان زنجاني در مورد آقاي مجتهدي فرمودند: او شخصي است که در اين جواني هم گوش باطنش مي شنود و هم چشم باطنش مي بيند.
آقاي مجتهدي علاوه بر چندين سال اقامت در نجف 7 سال در کربلا نيز اقامت داشته و در بازار بين الحرمين در قيصريه اخباريها به شغل کفاشي مشغول بوده اند و در اين مدت در حجره ي در صحن مطهر حضرت سيد الشهداء مقابل ايوان طلا سکونت داشته و سراسر شب را در آنجا به عبادت و توسل مشغول بوده اند و در مدتي که در کربلا اقامت داشت هر روز به زيارت طفلان حضرت مسلم مشرف مي شدند.
آقاي مجتهدي سرانجام پس از 20 سال خانه به دوشي به امرحضرت مهدي(عج) به قم مشرف مي شوند و در منزل وقفي بسيار محقر و ساده ي ساکن مي شوند.
ايشان حتي در قم هم که مامور به اقامت مي شوند از خود خانه ي نداشتند و عمري را خانه به دوش و آواره سپري نموده و در اين رابطه مي فرمايند: سالها گريه کرديم تا خودمان را از ما گرفتند.
آقاي مجتهدي مي گفتند: حضرت فرموده اند که ديگر شما را از سفر معاف کرده يم و بايد 18 سال روي تخت بنشينيد.
ايشان هم طبق دستور حضرت در اين مدت در لباس بيماري به سر مي بردند ولي همچون قبل به انجام دستورات و فرمايشات حضرات معصومين(ع) مشغول بوده و انجام امور را به افراد خاصي که توفيق همنشيني با ايشان نصيبشان شده واگذار مي کردند. اگر چه در بعضي مواقع، ايشان با نيروي معنوي از لباس بيماري خارج شده و دستورات حضرت را شخصا اجراء مي نمودند.
ايشان در طول حيات طيبه خويش بيش از 53 مرتبه اتاق عمل رفتند و هر بار بدون اينکه ايشان را بيهوش کنند تحت عمل جراحي قرار مي گرفتند.
آقاي مجتهدي مي فرمودند: هر گاه مرا به اتاق عمل مي برند و پزشکان بيهوشي مي خواستند مرا بيهوش کنند اجازه نمي دادم و 3 مرتبه ذکر شزيف نادعلي را مي خواندم و خود بيهوش مي کردم.
آقاي مجتهدي در سالهاي آخر عمر شريف و پر برکتشان از قم به مشهد مقدس عزيمت کرده و در جوار ملکوتي حضرت رضا (ع) ساکن مي گردند.
ايشان هنگام عزيمت به شخصي از دوستان مي فرمايد:
آقاي حسني شاهد باشد من هيچ چيز از خود ندارم و خدا مي داند پيراهن تنم هم عاريه است و همه چيزم را بخشيده ام.
بارها ديده مي شد که آقاي مجتهدي تمام زندگيشان را يک مرتبه مي بخشيدند و با فقرا تقسيم مي نمودند به حدي که کف خانه را هم جارو مي کردند و خود مدتها بر روي يک تکه گوني زندگي مي کرد، و اين امر به دفعات در زندگي اين مرد الهي اتفاق افتاد و اين نبود مگر سخاوت و ابيت طبع و قطع وابستگي هي مادّي.
آقاي مجتهدي پس از حدود 4 سال اقامت در جوار حضرت امام رضا(ع) در تاريخ 6 ماه مبارک رمضان 1416 ه.ق مطابق با 6/11/1374 هنگام ظهر روز جمعه دار فاني را وداع و روح ملکوتيشان عروج مي نمايد.
يشان 3 ماه قبل از فوت به چند نفر از دوستانشان که با ايشان حشر و نشر داشتند مي فرمايند: خدا براي آخرين سلاله آل محمد(ص) حضرت مهدي(عج) يک قرباني خواسته و از ما قبول نموده که قرباني ايشان شويم و گلوي ما در اين راه پاره شود.
آقاي حاج علي حاج فتحعلي مي گفتند: هنگامي که آقا اين مطلب را فرمودند، بي اختيار اين مطلب در ذهنم خطور کرد که آقا وصيتي نکرده اند. به مجردي که اين فکر از خاطرم گذشت آقا فرمودند: آقا جان! غلام وصيتي ندارد و همچون دفعات قبل اشاره مي فرمودند که ما غلام سيد الشهدا هستيم.
باز بي اختيار اين مطلب به ذهنم رسيد: پس آقا را در کجا دفن کنيم؟ که مجدداً آقا رو به من کرده گفتند:
حضرت رضا(ع) فرموده اند: الحمد الله تو فقير خودمان هستي و ما خود، تو را کفيت مي کنيم پايين پي ما منزل توست.
و مرا در گوشه صحن مطهر پايين پي مبارک امام دفن مي نمايند.
ايشان به مدت 40 روز در حالت کما به سر مي برند اما در خلال اين مدت به صورت عجيبي حالات ظاهريشان تغيير کرده بود و با بسياري ازاعضاي رئيسه ايشان از کار افتاده بود يک مرتبه با يک حرکت به حالت عادي بر مي گشته و مطلبي مي فرموده اند و مجددا اعضا از کار مي افتاده است.
آقاي دکتر سيد حسن هاشميان رئيس بيمارستان امام رضا(ع) و مسئول بهداشت و درمان استان خراسان و خادم کشيک هشتم امام رضا(ع) و آقاي دکتر لطيفي نقل مي کردند:
به قدري آقاي مجتهدي در اثر تزکيه روح قوي بودند که بخش روحي ايشان بر بخش جسمشان اشراف کامل داشت؛ به طوري که بارها مشاهده مي کرديم ايشان به صورت اختياري بيمار شده و باز به اراده خويش بهبود ميافتند.
هنگاميکه ايشان در کما به سر مي بردند 4 علائم حتمي و حياتي مغز، قلب، کليه و ريه ها يکي پس از ديگري از کار مي افتاد اما لحظه ي يک مرتبه تمام اعضا شروع به کارمي کرد و ايشان مطلبي مي فرمودند و مجددا حالشان وخيم مي گشت.
طبق گفته همراهان ايشان يکي از مطالبي که در حين کما مي فرمودند اين بود که:
عاشق اگر رنگي از معشوق نگيرد در عشق خودش صادق نيست.
و پس از آن مجددا در حالت کما فرو رفته و حالشان بسيار وخيم مي گردد به قدري که ديگر قادر به تنفس نبودند.
هيأت پزشکي معالج ايشان مي گويند: آقا در شريطي به سر مي بردند که ريه از کار افتاده است و به جهت تنفس دادن ايشان راهي جز ينکه گلويشان را بريده و از انجا دستگاه مخصوص تنفس را وارد ريه کنيم نيست.
آقاي قرآن نويس که همراه آقا بودند نقل مي کردند: وقتي اين پيشنهاد از طرف پزشکان داده شد مي خواستم بگويم خير، اما يک مرتبه و بي اختيار گفتم: بله و اجازه دادم.
به محض اينکه رضايت به اين کار بر زبانم جاري شد هر چه خواستم ممانعت کنم اختيار از من سلب شده بود و نمي توانستم حرفي بزنم.
بعد از آن به مجردي که هيات پزشکي به تيغ، گلوي مبارک آقا را بريدند، پس از چندي نور عجيب سبز رنگي به اتاق وارد شد و همزمان با آن دستگاه مونيتور صوت ممتدي کشيده و سرانجام روح ملکوتي ايشان عروج نمود. و اين در حالي بود که تمام محاسن آقا به خون گلويشان آغشته شده بود و در اينجا معني کلام يشان که فرموده بودند:
« عاشق اگر رنگي از معشوق نگيرد در عشق خودش صادق نيست»، واضح گشته و تحقق يافت و محاسن ايشان مانند ارباب و مولايشان حضرت ابا عبد الله حسين(ع) به خون گلويشان خضاب گشت.

ای كاش آقای مجتهدی به منزل ما می‌آمدند
آقای حاج سید جلال رییس السادات نقل كردند:
در ایامی كه آقای مجتهدی در یكی از اتاقهای باغ رضوان مشهد به سر می‌بردند، دچار مشكلات متعددی شده بودم و خیلی مشتاق بودم آقا یكمرتبه به منزل ما بیایند.
یك روز در بین راه در این فكر بودم و با خود می‌گفتم: آقایی كه به منزل بزرگان و رؤسا نمی‌روند، آیا منزل ما را قبول می‌كنند؟
در این افكار بودم كه ناگهان با آقای مجتهدی برخورد نمودم. ایشان فرمودند:
آقا سید جلال! شما می‌دانید كه من جایی ندارم و هر كجا كه حضرت رضا (علیه‌السلام) امر كنند می‌روم.
عرض كردم بله آقا جان.
سپس فرمودند:
به حضرت عرض كردم سیدی و مولای باغ رضوان شلوغ شده و من جای خلوتی می‌خواهم. حضرت عنایت كرده و فرمودند: به منزل حاج سیدجلال برو كه منزل او، منزل ماست، حال شما اجازه می‌فرمایید به منزلتان بیایم؟

من كه ذوق زده شده بودم و سر از پا نمی‌شناختم، عرض كردم این منتهای آرزوی من است كه شما به منزل ما تشریف بیاورید!
آنگاه به ایشان عرض كردم من دوچرخه را به دست می‌گیرم. و با هم پیاده به منزل می‌رویم، ایشان فرمودند:
خیر آقاجان، شما بروید من هم خواهم آمد.
عرض كردم: آخر شما كه نمی‌دانید منزل ما كجاست!
فرمودند:
همان آقایی كه امر می‌كنند به فلان خانه برو راه آن را هم نشان می‌دهند.
به هرترتیب خدا حافظی كردم و سوار دوچرخه شده و با سرعت به طرف منزل براه افتادم تا خبر تشریف فرمایی ایشان را به خانواده برسانم، وقتی به خانه رسیدم با كمال تعجب دیدم آقای مجتهدی پشت درب خانه منتظرم ایستاده‌اند!!
به ایشان عرض كردم با چه وسیله‌ای آمدید كه زودتر از من به اینجا رسیدید؟!
آقا تبسمی كرده و فرمودند:
بله آقاجان، به لطف حضرت رضا (علیه‌السلام) به اینجا آمدم، آنگاه عرض كردم: بفرمایید داخل. فرمودند: خیر آقاجان شما باید به بی‌بی‌های داخل منزل خبر دهید و از آنها اجازه بگیرید، بعد ما داخل می‌شویم...



تاكسی هم حواله‌ایست
جناب آقای میرزا هاشم‌زاده شاعر مخلص اهل بیت(علیهم‌السلام) از قول یکی از دوستان معتمد تعریف كردند:
روزی با‌ آقای مجتهدی در مشهد مقدس منتظر تاكسی بودیم. كمی بعد از انتظار، یك تاكسی خالی آمده و من آن را صدا زدم آقا فرمودند: این تاكسی حواله ما نیست.
بعد از چند لحظه كه تاكسی دوم را صدا زدم، آقا مجدداً فرمودند:
این تاكسی هم حواله ما نیست.
با خود گفتم: مگر تاكسی سوار شدن هم حواله می‌خواهد؟
هنوز این فكر اعتراض آمیز كاملاً از نظرم نگذشته بود كه آقا فرمودند:
بله، حاج هاشم آقا! تاكسی سوار شدن هم حواله می‌خواهد، الان یك بنز مشكی می‌آید و ما حواله داریم سوار آن شویم.
در همین حین یك بنز مشكی مقابل ما ایستاد و گفت: بفرمایید سوار شوید، بعد از اینكه سوار شدیم راننده پرسید كجا می‌خواهید بروید؟
آقا فرمودند: به خیابان نخ‌ریسی می‌رویم.
هنگامی كه به نزدكی نخ‌ریسی رسیدیم آقا یك دسته اسكناس از جیب خود درآورده و به راننده فرمودند:
پیاده می‌شویم و هنگام خروج از ماشین دسته اسكناس را به راننده داده و از ماشین خارج شدند.
راننده صدا زد آقا كرایه ماشین یك تومان است، این همه پول برای چیست؟!
آقا به او رو كرده و فرمودند:
مگر شما امروز هزار تومان از حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) نخواسته بودید؟ این همان هزار تومان می‌باشد.
راننده با شنیدن این مطلب بهت زده شده و از من پرسید: این آقا امام زمان هستند؟!
به او گفتم: خیر. گفت: پس كیست كه از نیت من باخبر است و از كجا می‌دانست من امروز هزار تومان از حضرت تقاضا كرده‌ام؟!
به او گفتم: پولت را كه گرفتی، برو، و كاری به این كارها نداشته باش!

وجود مشكلات به خاطر قطع صله رحم
آقای امیری می‌گفتند:
هنگامی كه خدمت آقای مجتهدی رسیدم به ایشان عرض كردم: مدتی است عیالم مریض می‌باشد و خود نیز دچار گرفتاری متعددی شده‌ام و به طور كلی زندگی نابسامانی پیدا كرده‌ام، اگر ممكن است دعایی بفرمایید تا گرفتاریهایم برطرف شود.
آقا تأملی كرده و فرمودند:
بله، كسی كه رحمش را از خانه دور كند، این چیزها را هم دارد، پیر مردی از بستگانتان از شما دلگیر و ناراحت شده است، شما دل او را شكسته‌اید، او در آن حال آهی كشیده كه به سبب آن، گرفتاری به شما روی آورده‌است و تا هنگامی كه دل او را بدست نیاورید این گرفتاریها برطرف نخواهد شد و عیالتان روز به روز بدتر می‌شود.
آقای امیری می‌گفتند: هر چه در آن موقع فكر كردم چه كسی از من دل آزرده شده به نتیجه‌ای نرسیدم. وقتی به خانه رفتم مسأله را با عیالم در میان گذاشتم و او هم متوجه نشد. بالاخره آنقدر فكر كردیم تا اینكه پی بردیم جریان چیست.
قضیه از این قرار بود كه مدتی قبل پیر مردی درب منزل ما آمده و اظهار داشت: من از اقوام پدرتان هستم اما شما مرا نمی‌شناسید، اگر امكان دارد به من كمكی كنید.
بنده كه تا آن موقع او را ندیده بودم، گفتم: دروغ نگو، من تا بحال یكمرتبه هم تو را ندیده‌ام آنگاه درب را بر روی او بستم و او هم با ناراحتی بسیار آنجا را ترك كرد. وقتی متوجه شدم عیب كار از كجاست شروع به جستجو كردم و بعد از شناسایی آن پیرمرد فهمیدم راست می‌گفته و از اقوام دور ما محسوب می‌شود.
بالاخره به او كمك نموده و دل او را به دست آوردم و پس از آن زندگیم به حالت عادی بازگشت و گرفتاریهایم یكی پس از دیگری برطرف گردید و عیالم نیز سلامتیش را بدست آورد.


كیفیت نماز خواندن
آقای حاج فتحعلی از قول دوست خود نقل كردند:
در ایامی كه آقای مجتهدی در مشهد مقدس بسر می‌بردند و كسالت داشتند، خدمت ایشان می‌رسیدم، در آن موقع با خود فكر می‌كردم كه آقا با این مریضی و كسالت چطور وضو می‌گیرند و نماز می‌خوانند؟
یك شب در عالم رؤیا مشاهده كردم كه آقای مجتهدی تشریف آورده و فرمودند:
آقای ... ببینید و خیلی زیبا و با طمأنینه خاصی شروع به وضو گرفتن و نماز خواندن نمودند.
روز بعد كه خدمت ایشان رسیدم، همین كه وارد اتاق شدم، آقای مجتهدی فرمودند:
آقای ... ، وضو گرفتن ما را دیدید، نماز خواندن ما را دیدید، درست وضو گرفتیم؟ درست نماز خواندیم؟ مورد قبول شما بود آقا جان؟
بنده سرم را به زیر انداختم و از اینكه این گونه افكار در ذهنم راجع به ایشان خطور كرده بود، بسیار شرمنده شدم.

او از ما اهل بیت است
آقای حاج فتحعلی از قول حاج میرزا تقی زرگری تعریف كردند:
یك روز كه در منزل نشسته بودم زنگ خانه به صدا درآمد. وقتی درب را باز كردم، دیدم حضرت آیت الله مرعشی نجفی می‌باشند،
ایشان با حالتی شگفت زده فرمودند: می‌دانید چه شده است؟
دیشب ائمه اطهار (علیهم ‌السلام) به من فرمودند: كه ما مقام سیادت (منا اهل البیت) را به آقای مجتهدی داده‌ایم.
آقای زرگری می‌فرمودند بعد از شنیدن این مطلب نزد آقای مجتهدی رفته و مطلبی را كه آیت الله مرعشی گفته بودند، برایشان بازگو نمودم، آقا در حالی كه تبسمی بر لب داشتند، فرمودند: مدتهاست كه این مقام را به ما مرحمت كرده‌اند، آقای مرعشی تازه دیشب متوجه شده‌اند.


چشم پوشی از گناه و عنایت به جناب مجتهدی
آقایان چایچی و بیگدلی نقل كردند:
آقای مجتهدی فرمودند:
در ایام نوجوانی كه به مدرسه می‌رفتم در بین راه به فقرا كمك می‌كردم. یك روز كه از مدرسه بر می‌گشتم در بین راه پیرزنی را دیدم كه مقداری اسباب و اثاثیه در دست دارد او از من خواهش كرد كه كمكش كنم و اثاثیه را به من داده و از جلو حركت كرد تا به منزلی رسیدیم، سپس درب را باز كرده و وارد خانه شد.
من نیز همراه او داخل شدم، كه ناگهان درب بسته شد و با چند دختر جوان روبرو شدم، آنها گفتند: شما به یوسف تبریز مشهور هستید و ما از شما خواسته‌هایی داریم كه اگر انجام ندهید كوس رسوایی شما را خواهیم زد.
ایشان می‌فرمودند:
یك لحظه تأمل كرده و نگاهی به اطراف انداختم، ناگهان چشمم به پله‌هایی افتاد كه به بام منتهی می‌شد، بلافاصله با سرعت به طرف پله دویده و به پشت بام رفتم، آنها هم به دنبال من به پشت بام آمدند.
با اینكه ساختمان سه طبقه عظیمی بود و دیوارهای بلندی داشت، با گفتن یك یا علی، بی درنگ از پشت بام خود را به داخل باغی كه جنب خانه قرار داشت پرتاب كردم.
همینكه در حال سقوط بودم دو دست زیر كف پاهایم قرار گرفت و مرا به آرامی پایین آورد.
ایشان فرمودند: از آن موقع تا الان پاهایم را بر زمین نگذاشته‌ام و هنوز روی آن دستها راه می‌روم.

جواب سلام خادم حرم حضرت علی ابن موسی الرضا – علیه السلام
آقای حمید حسنی‌طباطبایی تعریف می‌كردند:
در سفری كه حدود 35 سال پیش به مشهد داشتم، شنیدم كه حضرت آقای مجتهدی بعد از ظهرها به هنگام غروب ساعتی را در یكی از بقعه‌های باغ رضوان به سر می‌برند و من برای دیدن ایشان به آنجا رفتم.
مقبره، خیلی شلوغ بود و افراد زیادی در خدمت آقای مجتهدی بودند. متوجه شدم كه ایشان چشم خود را از در بقعه بر نمی‌دارند، انگار منتظر آمدن كسی هستند!
چند دقیقه‌ای گذشت و یكی از خادمان علی بن موسی الرضا (علیه السلام) درحالی كه شال سبزی به كمر بسته بود و گلابدانی در دست داشت، وارد بقعه شد. آقای مجتهدی از جای برخاستند و با احترام او را در كنار خود نشاندند و بیش از اندازه او را مورد عنایت قرار دادند.
وقتی كه او رفت، به من فرمودند:
سید بزرگواری است و امام رضا (علیه السلام) به او لطف خاصی دارند و بعد قسم یاد كردند و فرمودند:
هر موقع كه ایشان به حرم رضوی مشرف می‌شود و به محضر امام سلام می‌كند، جواب سلام او را می‌دهند و من این را به گوش خود شنیده‌ام و حكایت نقل گفته دیگران نیست!
ولی آقای مجتهدی نفرمودند كه آن سید خادم، خودش هم جواب سلام امام را می‌شنود یا نه.