حضرت خضر به حضرت موسی علیهما السلام گفت که «فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً» (پس اگر میخواهی بدنبال من بیایی، از هیچ چیز مپرس تا خودم آن را برای تو بازگو کنم (کهف،۷۰)). پس نقاط ابهام ممکن است زیاد باشد؛ اما شما باید صبوری کنی تا من شما را به سرچشمههای روشنایی ذکر ببرم، نه اینکه مرتب بخواهیم با هم بحث کنیم. ما با هم بحث طلبگی نمیخواهیم بکنیم تا نیم ساعت با هم بنشینیم و مباحثه بکنیم و بگوییم مباحثه فکر انسان را باز میکند. بحث طلبگی از این مسائل جدا است. در بحث طلبگی اینطور است که یکی این بگو، یکی آن بگو. حضرت ابوی (آیت الله ناصری رحمه الله علیه) میفرمودند: در نجف دو تا هممباحثه بودند، یکی از آنها سید بود و زود عصبانی میشد و یک دفعه با مُشت به هم مباحثهی خود میزد، یک روز حوصلهی هممباحثه او سر رفت و کفش خود را برداشت که بزند آن سید گفت: نه، جدل میشود.... پس می بینیم که محدوده علوم ظاهری با علوم باطنی متفاوت است و در قرآن هم کاملاً جایگاههای آن را از هم جدا کرده است. برای بعضی می فرماید: میخواهند جدل کنند اگر جدال به احسن بکنند طوری نیست، یکی این بگوید، یکی او بگوید تا به یک نتیجهای برسند و از جهت علمی رشد پیدا کنند این طوری نیست. «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ» (و با بهترین طریق با اهل جدل مناظره کن (نحل، ۱۲۵)). اما قرآن گاهی در جوابهای خود با نهایت دقتهای ادبی در لفظ و در محتوا مخاطبین خاص را غیر مستقیم مورد توجه قرار میدهد و برای آنها سبک دیگری را تعریف کرده است. قرآن از زبان حضرت موسی علیه السلام خطاب به حضرت خضر می فرماید: «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (آیا از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده و مایه رشد و صلاح است، به من بیاموزی؟ (کهف، ۶۶)) دیگر قرآن چطوری لزوم تلاش برای رشد را بگوید؟ یک پیغمبر در جایگاههای بلند، صاحب تورات، میآید خود را در جایگاه متعلّم و شاگرد قرار میدهد نسبت به یک معلمی که اصلاً اسم او را هم قرآن نمیآورد، فقط خداشناس است. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» (در آنجا بندهای از بندگان ما را یافتند. ( کهف، ۶۵)) و آن فرد ناشناس و آن بزرگوار در کمال غنای طبع به چنین مُتعلّمی میفرماید که «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً» (گفت: «تو هرگز نمیتوانی با من شکیبایی کنی! (کهف، ۶۷)) و این بزرگوار دوباره اصرار میکند و او میبیند رد کردن چنین شاگردی در این جایگاه خلاف حکمت است؛ لذا برای او شرط میگذارد که «فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ» (پس اگر میخواهی بدنبال من بیایی، از هیچ چیز مپرس تا خودم (به موقع) آن را برای تو بازگو کنم (کهف، ۷۰)). سؤال در اینجا به معنای اعتراض و جدل است. گرچه در بعضی از مواردی که بعد پیدا شد حتی به تردید او هم گیر داد. در قضیه اقامهی جدار حضرت موسی خیلی ملایم گفت که «لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» (میخواستی در مقابل این کار مزدی بگیری! (کهف، ۷۷)) دیگر این که اعتراض نیست، این خیلی ملایم بود، ولی فرمود: «هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ» (اینک زمان جدایی من و تو فرا رسیده (کهف، ۷۸)) دنبال کار و زندگی خود برو و در روایت دارد که حضرت موسی تا آخر عمر میفرمود که هر وقت این جمله را به یاد میآورم موی بر اندام من راست میشود. حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری (منبع: کانال الهادی در تلگرام) https://t.me/nasery_ir/14596