عبد صالح خدا « رجبعلی نكوگويان » مشهور به « جناب شيخ » و « شيخ رجبعلی خياط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران ديده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » يك كارگر ساده بود. هنگامی كه رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنيا رفت و رجبعلی را كه از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران كودكی شيخ بيش از اين اطلاعاتی در دست نيست. اما او خود، از قول مادرش نقل می‌كند كه:
« موقعی كه تو را در شكم داشتم شبی [ پدرت غذايی را به خانه آورد] خواستم بخورم ديدم كه تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شكمم می‌كوبی، احساس كردم كه از اين غذا نبايد بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسيدم....؟ پدرت گفت حقيقت اين است كه اين ها را بدون اجازه [از مغازه ای كه كار می‌كنم] آورده‌ام! من هم از آن غذا مصرف نكردم. »

اين حكايت نشان می‌دهد كه پدر شيخ ويژگی قابل ذكری نداشته است. از جناب شيخ نقل شده است كه:

« احسان و اطعام يك ولی خدا توسط پدرش موجب آن گرديده كه خداوند متعال او را از صلب اين پدر خارج سازد. »

شيخ پنج پسر و چهار دختر داشت، كه يكی از دخترانش در كودكی از دنيا رفت.

خانه

خانه خشتی و ساده شيخ كه از پدرش به ارث برده بود در خيابان مولوی كوچه سياه‌ها (شهيد منتظری) قرارداشت. وی تا پايان عمر در همين خانه محقر زيست.
نكته جالب اين است كه چندين سال بعد، جناب شيخ يكی از اتاقهای منزلش را به يك راننده تاكسی، به نام « مشهدی يدالله »، ماهيانه بيست تومان اجاره داد، تا اين كه همسر راننده وضع حمل كرد و دختری به دنيا آورد، كه مرحوم شيخ نامش را « معصومه » گذاشت. هنگامی كه در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت، يك دو تومانی پر قنداقش گذاشت و فرمود:

« آقا يدالله! حالا خرجت زياد شده از اين ماه به جای بيست تومان، هيجده تومان بدهید. »

يكی از فرزندان شيخ می‌گويد: من وقتی وضع زندگيم بهتر شد به پدرم گفتم: آقا جان من « چهار تومان » دارم و اين خانه را كه خشتی است « شانزده تومان » می‌خرند، اجازه دهيد در« شهباز » خانه ای نو بخريم. شيخ فرمود:

« هر وقت خواستی برو برای خودت بخر! برای من همين جا خوب است. »

پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده كرديم و به پدرم گفتم: آقايان، افراد رده بالا به ديدن شما می‌آيند، ديدارهای خود را در اين اتاق‌ها قرار دهيد، فرمود:

« نه! هر كه مرا می‌خواهد بيايد اين اتاق، روی خرده كهنه ها بنشيند، من احتياج ندارم. »

اين اتاق، اتاق كوچكی بود كه فرش آن يك گليم ساده و در آن يك ميز كهنه خياطی قرار داشت.
لباس

لباس جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود، نوع لباسی كه او می‌پوشيد نيمه روحانی بود، چيزی شبيه لباده روحانيون بر تن می‌كرد و عرقچين بر سر می‌گذاشت و عبا بردوش می‌گرفت.
نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف می‌كند:

« نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمی‌توانم حضور پيدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!

غذا

جناب شيخ دنبال غذاهای لذيذ نبود، بيشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سيب زمينی و فرنی استفاده می‌كرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو می‌نشست و به طور خميده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست می‌گرفت هميشه غذا را با اشتهای كامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب يكی از دوستان كه دستش می‌رسيد میگذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمی‌زد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت می‌كردند. اگر كسی او را به مهمانی دعوت می كرد با توجه، قبول يا رد می‌كرد، با اين حال بيشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمی‌كرد.
از غذای بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست. يك بار كه با قطار در راه مشهد می‌رفت، احساس كوری باطن كرد، متوسل شد، پس از مدتی به او فهماندند كه: اين تاريكی در نتيجه استفاده از چای قطار است.
شغل

خياطی يكی از شغلهای پسنديده در اسلام است. لقمان حكيم اين شغل را برای خود انتخاب كرده بود.
جناب شيخ برای اداره زندگی خود، اين شغل را انتخاب كرد و از اين رو به « شيخ رجبعلی خياط » معروف شد. جالب است بدانيم كه خانه ساده و محقر شيخ، با خصوصياتی كه پيشتر بيان شد، كارگاه خياطی او نيز بود.

يكی از فرزندان شيخ در اين باره می‌گويد: ابتدا پدرم در يك كاروانسرا حجره‌ای داشت، و در آن خياطی می‌كرد. روزی مالك حجره آمد و گفت: راضی نيستم اينجا بمانی. پدرم بدون چون و چرا و بدون اين كه حقی از او طلب كند، فردای آن روز چرخ و ميز خياطی را به خانه آورد و حجره را تخليه كرد و تحويل داد، از آن پس در منزل، از اتاقی كه نزديك در خانه بود برای كارگاه خياطی استفاده می‌كرد.

يكی از دوستان شيخ می‌گويد: فراموش نمی‌كنم كه روزی در ايام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم، در حالی كه از ضعف رنگش مايل به زردی بود. قدری وسايل و ابزار خياطی را خريداری و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت كنيد، حال شما خوب نيست. فرمود:

«عيال و اولاد را چه كنم؟! »

در حديث است كه رسول خدا (ص) فرمودند :

« إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في طلب الحلال؛
خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببيند. »

« ملعون ملعون من ضيع من يعول؛
ملعون است، معلون است كسی كه هزينه خانواده خود را تأمين نكند. »

سياست

شيخ در عالم سياست نبود، اما با رژيم منفور پهلوی و سياستمداران حاكم آن به شدت مخالف بود. او نه تنها با شاه و دار و دسته‌اش مخالف بود، بلكه مصدق را هم قبول نداشت، ولی از آيت الله كاشانی تعريف میكرد و می‌فرمود:
« باطن او به منزله سقاخانه است. »

وفات

سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.
فرزند شيخ روز قبل از وفات او را چنين تعريف می ‌كند:
روز قبل از وفات، پدرم سالم بود، مادرم در خانه نبود، تنها من در خانه بودم، عصر هنگام، پدرم آمد و وضو گرفت و مرا صدا كرد و گفت:

« قدری كسل هستم، اگر آن بنده خدا آمد كه لباسش را ببرد، دم قيچی‌ها ( پارچه های زائدی که بعد از دوخت لباس باقی میماند ) در جيبش است و سی تومان بايد اجرت بدهد. »

پدرم هرگز به من نگفته بود كه كسی اگر آمد، اجرت كار چقدر است، من جريان را نفهميدم.
يكی از ارادتمندان جناب شيخ، كه شب قبل از وفات، از طريق رؤيای صادقه رحلت ملكوتی وی را پيش‌بينی كرده ‌بود، ماجرای وفات را چنين گزارش می‌كند:

شبی كه فردای آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند در مغازه‌های سمت غربی مسجد قزوين را می‌بندند، پرسيدم: چه خبره؟ گفتند آشيخ رجبعلی خياط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رؤيای صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دليل اين حضور بی‌موقع سؤال كرد، جريان رؤيای خود را تعريف كردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود، داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود:

« كجا بوديد اين موقع صبح زود؟ »

من خوابم را نگفتم، قدری صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود:

« چيزی بگوييد، شعری بخوانيد! »

يكی خواند:
خوش‌تر از ايام عشق ايام نيست
صبح روز عاشقان را شام نيست
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود



هنوز يكساعت نگذشته بود كه حال شيخ را دگرگون يافتم، از او خواستم كه برايش دكتر بياورم. يقين داشتم كه امروز شيخ از دنيا می‌رود.
شيخ فرمود:
« مختاريد »

دكتر... نسخه‌ نوشت، رفتم دارو را گرفتم هنگامی كه برگشتم ديدم شيخ را به اتاق ديگری برده‌اند، رو به قبله نشسته و شمد سفيدی روی پايش انداخته‌اند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس می‌كرد.
من دقيق شده ‌بودم كه ببينم يك مرد خدا چگونه از دنيا می‌رود، يك مرتبه حالی به او دست داد، گويا كسی چيزی در گوش او می‌گويد، كه گفت:
« إن شاء الله »

سپس فرمود:
« امروز چند شنبه است؟ دعای امروز را بياوريد. »

من دعای آن روز را خواندم، فرمود:
« بدهيد آقا سيداحمد هم بخواند. »

او هم خواند، سپس فرمود:
« دست‌هايتان را به سوی آسمان بلند كنيد و بگوييد: يا كريم العفو، يا عظيم العفو، العفو، خدا مرا ببخشايد. »

من به دوستم نگاه كردم و گفتم: بروم آقای سهيلی را بياورم، چون مثل اين كه رؤيا صادقه است و دارد تمام می‌شود، و رفتم.



آقا جان خوش آمدی!
ادامه اين داستان را از زبان فرزند شيخ بشنويد: ... ديدم اتاق پدرم شلوغ است، گفتند: جناب شيخ حالش به هم خورده، بلافاصله وارد اتاق شدم، ديدم كه پدرم در حالی كه لحظاتی قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود، رو به قبله نشسته، كه ناگاه بلند شد و نشست و خندان گفت:
« آقاجان خوش آمديد »! ( مقصود از آقا جان امام زمان (ع) است. )

دست داد، و دراز كشيد و تمام شد، در حالی كه آن خنده را بر لب داشت!



نمای بيرونی آرامگاه جناب شيخ - ابن بابويه - شهر ری



شب اول قبر
يكی ديگر از دوستان ايشان می‌گويد: در عالم رؤيا، شب اول قبر مرحوم شيخ خدمتش رسيدم، ديدم جايگاه عظيمی از طرف مولا امير المؤمنين (ع) به او عنايت شده، به جايگاه ايشان نزديك شدم تا مرا ديد، نگاهی بسيار ظريف و حساس به من كرد، مانند پدری كه به فرزندش تذكر می‌دهد و او توجه ندارد، از نگاه او به ياد آوردم كه هميشه می‌فرمود:
« غير خدا را نخواهيد. »

ولی ما باز هم گرفتار هوای نفسيم.
به او نزديكتر شدم، دو جمله فرمود:

جمله اول:
« خط زندگی، انس با خدا و اوليای خداست. »

جمله دوم:
« آن كس زندگی كرد، كه عيالش پيراهنش را شب زفاف در راه خدا ايثار نمود.»

منظورمولا امير المؤمنين (ع) بود که همسرشان حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها پيراهنشان را شب زفاف در راه خدا ايثار نمودند.


خصوصیات اخلاقی


جناب شيخ بسيار مهربان، خوشرو، خوش اخلاق، متين و مؤدب بود. هميشه دو زانو می نشست، به پشتی تكيه نمی‌كرد، هميشه كمی ‌دور از پشتی می‌نشست. ممكن نبود با كسی دست بدهد و دستش را زودتر از او بكشد. خيلی آرامش داشت. هنگام صحبت اغلب خنده رو بود. به ندرت عصبانی می‌شد. عصبانيت او وقتی بود كه شيطان و نفس سراغ او می‌آمدند. در اين هنگام سراسر وجودش را خشم فرا می‌گرفت و از خانه بيرون میرفت و آن گاه كه خود را بر نفس چيره می‌يافت، آرام باز می گشت.
نكته مهمی كه در حسن خلق، مورد توجه شيخ بود و ديگران را نيز بدان توصيه می‌فرمود، اين بود كه انسان بايد برای خدا خوش اخلاق باشد و با مردم خوش رفتاری كند. در اين باره می‌فرمود:

« تواضع و حسن خلق، برای خدا، نه برای جلب مردم به سوی خود و رياكارانه.»

شيخ بسيار كم حرف بود، حركات و سكنات او به خوبی نشان می‌داد كه در حال فكر و ذكر و توجه به خداست. اول و آخر صحبتش خدا بود. نگاه به او، انسان را با خدا آشنا می‌كرد. هر كس به او نگاه می‌كرد به ياد خدا میافتاد. گاهی كه از او می‌پرسيدند: كجا بودی؟ می‌فرمود:
« عند مليك مقتدر »!
در جلسات دعا، بسيار گريه می‌كرد. هرگاه اشعار حافظ يا طاقديس خوانده می‌شد می‌گريست. در عين گريه، قادر بود تبسم كند و بخندد و يا مطلبی را نقل كند كه همه را از كسالت بيرون بياورد. نسبت به وجود مقدس اميرالمؤمنين(ع) بسيار عشق می‌ورزيد، مانند پروانه گرد شمع وجودش پر و بال می‌زد، هنگامی كه می‌نشست در هر چند نفس، يك بار ذكر:
« يا علی ادركنی »
را تكرار می‌كرد.

اخلاق سفر

شيخ در طول عمر پربركت و نورانی خود سفرهايی به مشهد، كاشان، اصفهان، مازندران و كرمانشاه داشته است. تنها سفر وی به خارج از كشور، مسافرت به عراق، برای زيارت عتبات عاليات بوده است.
به گفته همسفرانِ جناب شيخ، او خوش سفر بود، و در مسافرت‌ها بی آلايش و خوش مشرب.
هيچ فرقی ميان خود و شاگردان و ارادتمندانش قايل نبود. اگر اثاثيه‌ای بايد حمل می‌شد، او نيز حمل می‌كرد و سهم خود را از هزينه سفر می‌پرداخت.

آشتی دادن

يكی از مسايل مهم اخلاقی كه جناب شيخ به آن اهميت می‌داد، آشتی دادن بين افراد بود. از افرادی كه با هم قهر بودند دعوت می‌كرد و با تكيه بر قرآن و احاديث اسلامی آنان را آشتی می‌داد.

جديت در كار

جناب شيخ در كار خود بسيار جدی بود و تا آخرين روزهای زندگی تلاش كرد تا از دست رنج خود زندگيش را اداره كند. با این كه ارادتمندان وی با دل و جان حاضر بودند زندگی ساده او را اداره كنند، ولی او حاضر به چنين كاری نشد.

در حديثی از رسول اكرم (ص) آمده است:
« من أكل من كد يده، كان يوم القيامه في عداد الأنبياء و يأخذ ثواب الأنبياء؛
هر كه از دسترنج خود گذران زندگی كند، روز قيامت در شمار پيامبران باشد و پاداش پيامبران بگيرد. »

و در حديث ديگری فرمود:
« العباده عشره أجزاء تسعه أجزاء في طلب الحلال؛
عبادت ده بخش دارد، كه نه بخش آن در طلب (روزی) حلال است. »

تواضع

دكتر فرزام ( شاگرد شيخ ) در اين باره می‌گويد: ايشان در رفتار با ديگران خيلی متواضع بودند، هميشه خودشان در خانه را باز می‌كردند و اجازه ورود می‌دادند، گاهی بی تكليف ما را به داخل اتاق كارشان می‌بردند كه بساط خياطی در آن جا بود.
يك بار زمستان بود، دو انار آوردند و يكی را به من دادند و گفتند:
« بخور! حميد جان. »
خيلی بی تكبر و تكلف. انگار نه انگار كه تفاوتی بين خود و ديگران قايل‌اند. اگر نصيحتی می‌كردند، از باب ارشاد و هدايت و انجام وظيفه بود. هميشه دم در می‌نشستند و هر كه می‌آمد تعارف می‌كردند.
يكی ديگر از شاگردان شيخ می‌گويد: هنگامی كه همراه دوستان بود جلوتر از آنها وارد نمی‌شد.
ديگری میگويد: به اتفاق شيخ به مشهد رفته بوديم، عازم حرم شديم، حيدر علی معجزه- پسر مرحوم ميرزا احمد مرشد چلويی - ديوانه وار خود را جلوی پای شيخ انداخت و خواست پايش را روی چشم خود بگذارد!
فرمود:
« بی غيرت! آن نافرمانی خداوند را نكن، و از اين كار خجالت بكش. من چه كسی هستم؟! »
زهد

فرزند شیخ می‌گويد: روزی يكی از امرای ارتش با چند تن از شخصيتهای كشوری به خانه ما آمده بودند، او وضع زندگی ما را كه ديد؛ رفت دو قطعه زمين خريد و آن ها را به پدرم نشان داد و گفت: يكی را برای شما خريده ام و ديگری را برای خودم، پدرم گفت:

« آن چه داريم برای ما كافی است. »

بی اعتنايی به موقعيت‌های اجتماعی
در اواخر عمر شيخ، به تدریج جميعی از نخبگان با او آشنا شدند، و نه تنها برخی از بزرگان حوزه و دانشگاه با او رابطه داشتند، بلكه تعدادی از شخصيتهای سياسی و نظامی كشور نيز با مقاصد گوناگون خدمتش می‌رسيدند.
شيخ، با همه تواضع و فروتنی كه در برابر مردم مستضعف و مستمند و به ويژه سادات داشت، نسبت به رؤسا و شخصيتهای دنيوی بی‌اعتنا بود. هنگامی كه آنها به خانه‌اش می‌آمدند میفرمود:

« آمده اند سراغ پيرِزنه (دنيا) را از من بگيرند، گرفتارند، دعا می‌خواهند، مريض دارند، وضعشان به هم خورده ... »

فرزند شيخ می‌گويد: يكی از امرای ارتش كه به شيخ ارادت می‌ورزيد به من گفت: می‌دانی چرا من پدرت را دوست دارم؟ وقتی برای اولين بار خدمتش رسيدم، نزديك در اتاق نشسته بود، سلام كردم، گفت: « برو بنشين »، رفتم و نشستم، نابينايی از راه رسيد، جناب شيخ تمام قد از جا برخاست، با احترام او را در آغوش کشيد و بوسيد و كنار خود نشاند.
من نگاه كردم كه در خانه او چه می‌گذرد، تا اين كه مرد نابينا از جا برخاست تا برود، شيخ كفش او را جلوی پايش جفت كرد، ده تومان هم به او داد و رفت!

ولی هنگامی كه من خواستم خداحافظی كنم از جا برنخاست و همان طور كه نشسته بود گفت:
« خداحافظ! »
ایثار

یکی از برجسته ترین ویژگیهای زندگی شیخ خدمت به مردم مستمند و ایثارگری او در عین تنگدستی بود. از دیدگاه احادیث اسلامی، ایثار و از خود گذشتگی، زیباترین نیکیها، بالاترین مراتب ایمان و برترین مکارم اخلاقی است.
جناب شیخ با آن که درآمد ناچیزی از دست رنج خیاطی عایدش می شد، از فضیلت ایثار- در عین تنگدستی- بهره ای وافر داشت.
حکایتهای ایثار و فداکاری این مرد الهی به حقیقت اعجاب انگیز و آموزنده است.

ايثار شب عيد
مرحوم « شيخ عبدالكريم حامد » نقل میكرد كه: من شاگرد خياطی جناب شيخ بودم و روزی يك تومان دستمزدم بود. شب عيد نوروز، جناب شيخ پانزده تومان پول داشت، مقداری از آن را به من داد برنج تهيه كنم و برای چند آدرس ببرم، بالاخره پنج تومان از آن مبلغ ماند، آن را هم به من دادند!.
پيش خود گفتم: شب عيد دست خالی به منزل می‌رود؟ در همان وقت سر زانوی فرزندش پاره است. لذا پول را داخل كشو گذاشتم و فرار كردم. هر چه جناب شيخ صدا زد، برنگشتم. پس از رسيدن به خانه متوجه شدم كه مرا صدا می‌كند و با اوقات تلخی فرمود:
« چرا پول را برنداشتی؟ »
و با اصرار پول را به من داد!


ايثار نسبت به همسايه ورشكسته
يكی از فرزندان جناب شيخ نقل می‌كند:
پدرم يك شب مرا از خواب بيدار كرد و دو گونی برنج از منزل برداشتيم، يكی را من حمل كردم و ديگری را خودش. برديم در خانه پولدارترين فرد محل خودمان، ضمن تحويل آن به صاحب خانه گفت:

« داداش! يادت هست انگليس‌ها مردم را بردند در سفارت‌خانه خود و به آن‌ها برنج دادند و در عوض هر يك دانه آن يك خروار گرفتند و باز هم آنها را رها نمیكنند! »

با اين شوخی برنج‌ها را تحويل او داديم و برگشتيم. صبح آن روز مرا صدا زد و گفت:

« محمود! يك چارك برنج نيم دانه بگير و دو ريال هم روغن دنبه، بده به مادرت تا برای ظهر دم پختك درست كند »!

در آن هنگام، اين گونه حركات پدر برای من سنگين و نامفهوم بود، كه چرا آن چه برنج در منزل هست را به پولدارترين فرد محل می‌دهد در حالی كه برای نهار ظهر بايد برنج نيم دانه بخريم!؟
بعد فهميدم اين بنده خدا ورشكسته شده و روز جمعه مهمانی مفصلی در خانه داشت.
انصاف

انصاف در گرفتن اجرت
شيخ در گرفتن اجرت برای كار خياطی، بسيار با انصاف بود. به اندازه ای كه سوزن می‌زد و به اندازه كاری كه می‌كرد مزد می‌گرفت. به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.

در حدیث است که امام علی (ع) فرمود:
« الانصاف افضل الفضائل:
انصاف برترین فضیلتها است. »

يكی از روحانيون نقل می‌كند كه : عبا و قبا و لباده‌ای را بردم و به جناب شيخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟
گفت: « دو روز كار می‌برد، چهل تومان. »
روزی كه رفتم لباسها را بگيرم گفت :« اجرتش بيست تومان می‌شود. »
گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟
گفت: « فكر كردم دو روز كار می‌برد ولی يك روز كار برد. »!
احسان

سر خلقت
جناب شيخ به اين اصل تربيتی فوق‌العاده اهميت می‌داد. يكی از شاگردانش از او نقل می‌كند كه فرمود:

« با خداوند انسی داشتم، التماس كردم كه سر خلقت چيست؟ به من فهماندند كه سر خلقت، احسان به خلق است. »

امام علی عليه السلام می‌فرمايد:
« بتقوي الله امرتم، و للإحسان و الطاعة خلقتم؛
به تقوی الهی امر شده اید و برای نيكو كاری و فرمانبرداری (از خدا) آفريده شده‌ايد. »

يكی از دوستان شيخ می‌گويد: روزی به او گفتم: آميرزا! چيزی به من بدهيد كه به درد من بخورد! گوش مرا پيچاند و فرمود:
« خدمت به خلق، خدمت به مردم! »

شيخ می‌فرمود:
« اگر میخواهی به حقيقت توحيد راه پيدا كنی به خلق خدا احسان كن، بار توحيد سنگين است و خطرناك و هركس توان تحمل آن را ندارد، ولی احسان به خلق، تحمل آن را آسان می‌كند. »

و گاه به مزاح می‌فرمود:
« روز به خلق خدا نيكی كن و شب برای گدايی در خانه او برو »!.

یکی از نکات مهم در این باب، انفاق و بخشش در عین تنگدستی است،

پیامبراسلام (ص) در این مورد میفرمایند:
« ثلاثة من حقائق الایمان: الانفاق من الاقتار، وانصافک الناس من نفسک و بذل
العلم للمتعلم:
سه چیز از حقیقت های ایمان است: انفاق در تنگدستی، انصاف با مردم و دانش
بخشی به جوینده دانش. »


توصيه به سفره اطعام
شيخ علاوه بر تلاش‌هايی كه با واسطه و بی‌واسطه برای احسان به خلق و حل مشكلات گوناگون مردم داشت، به مناسب‌های مختلف به ويژه اعياد مذهبی، در منزل كوچك خود از حاضران پذيرايی میكرد، و برای اطعام اهل ايمان و گسترده بودن سفره احسان در منزل، اهميت خاصی قايل بود. همواره سفارش می‌كرد كه بكوشيد تا در خانه، سفره اطعام داشته باشيد و معتقد بود كه اگر پول آن را بدهند تا نيازمندان برای خود غذا تهيه كنند، آن خاصيت را ندارد.


احسان به عيالواری بيكار
يكی از دوستان شيخ نقل می‌كند: مدتی بيكار بودم و سخت گرفتار، به منزل ايشان رفتم تا شايد راهی پيدا شود و از گرفتاری خلاص شوم، همين كه به اتاق شيخ وارد شدم و نگاه او به من افتاد، فرمود:
« حجابی داری كه چنين حجابی كمتر ديده‌ام! چرا توكلت از خدا سلب شده؟ شيطان سرپوشی بر تو قرار داده كه نتوانی بالا را درك كنی! »

در اثر فرمايشات شيخ انكساری در من پديد آمد و خيلی منقلب شدم، فرمود:
« حجابت برطرف شد ولی سعی كن ديگر نيايد. »

بعد فرمود:
« شخصی بيكار است و مريض و دو عيال را بايد اداره كند، اگر می‌توانی برو قدری پارچه برای بچه‌ها و خانواده او تهيه كن و بياور. »

با اين كه من بيكار بودم و از نظر مالی ناتوان، رفتم و از مغازه يكی از دوستان قديم - كه بزازی داشت - مقداری پارچه نسيه خريدم و به محضر ايشان آوردم. همين كه بقچه پارچه‌ها را خدمت ايشان بر زمين نهادم، استاد نگاهی به من كرد و فرمود:

« حيف كه ديده برزخی تو باز نيست، تا ببينی كعبه دور سر تو طواف می‌كند، نه تو دور خانه. »!

آقای دكتر ثباتی می‌گويد: يكی از دستورات مؤكد ايشان احسان به خلق بود. برای احسان به خلق ارزش زيادی قايل بود، و احسان را يكی از طرق بسيار نزديك و مؤثر در سير الی الله میدانست. به طوری كه اگر كسی از راه سير و سلوك عاجز بود به او توصيه می‌كرد:

« از احسان كوتاهی نكن و تا می‌توانی احسان كن. »
تا توانی به جهان خدمت محتاجان كن
به دمی يا درمی يا قلمی يا قدمی

خودش هم در احسان به خلق پيش قدم بود. برای يك نفر گرفتاری پيش آمده ‌بود، به جناب شيخ مراجعه نمودند، ايشان فرمود:

« اين شخص فقط از خمس به فاميلش كمك می‌كند و احسان ديگری نمی‌كند. »

يعنی: خمس دادن تنها كافی نيست.



حواله ولی عصر عليه السلام به امام جماعت
يكی از شاگردان شيخ می‌گويد: مرحوم سهيلی - رضوان الله تعالی عليه - می‌گفت: مغازه من در چهار راه عباسی- تهران- بود روزی در هوای گرم تابستان ديدم كه شيخ نفس زنان به مغازه من آمد و ضمن دادن مبلغی پول گفت:

« معطل نكن، فوراً اين پول را برسان به سيد بهشتی. »

او امام جماعت مسجد حاج امجد در خيابان آريانا بود. من به هر نحو شده فوراً خود را به منزل ايشان رساندم و پول را به ايشان دادم.
بعدها از ايشان پرسيدم كه جريان آن روز چه بود؟ پاسخ داد: آن روز مهمان برايم آمده بود و هيچ چيزی در منزل نداشتم، رفتم در اتاق ديگر و به حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه - متوسل شدم، كه اين حواله به من رسيد!

جناب شيخ هم گفت:
« حضرت ولی عصر - صلوات الله عليه- به من فرمودند: زود به سيد بهشتی پول برسانيد. »



مقام حضرت عبدالعظيم الحسنی
يكي از ياران شيخ می‌گويد: با شيخ به زيارت سيد الكريم عليه السلام رفتيم، (جناب شيخ) از ايشان ( يعنی از حضرت عبدالعظيم ) پرسيدند كه:

« از كجا به اين مقام رسيديد؟ »
حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود:
از طريق احسان به خلق، من قرآن می‌نوشتم و با زحمت می‌فروختم و پول آن را احسان می‌كردم!


ياری نابينا و نورانيت دل
یکی از شاگردان شیخ نقل كرد كه: يك روز با تاكسی در «سلسبيل» می‌رفتم، نابينايی را ديدم كه در انتظار كمك كسی كنار خيابان ايستاده است، بلافاصله ايستادم و پياده شدم و به او گفتم: كجا می‌خواهی بروی؟
گفت: می‌خواهم بروم آن طرف خيابان.
گفتم: از آن طرف كجا می‌خواهی بروی؟
گفت: ديگر مزاحم نمی‌شوم.
با اصرار من گفت: می‌روم خيابن هاشمی، سوارش كردم او را به مقصد رساندم.
فرد صبح خدمت شيخ رسيدم، بدون مقدمه گفت:

« آن كوری كه سوارش كردی و به منزل رساندی جريانش چه بود؟ »

داستان را گفتم، گفت:

« از ديروز كه اين عمل را انجام دادی خداوند متعال نوری در تو خلق كرده كه در برزخ هنوز هست. »



اطعام چهل نفر و شفای بيمار
يكی از دوستان شيخ می‌گويد: فرزندم تصادف كرده و در بيمارستان بستری بود، نزد جناب شيخ رفتم و عرض كردم: چه كنم؟ فرمود:

« ناراحت نباش، گوسفندی بخر و چهل نفر از كارگرهای ميدان را جمع كن و برايشان آبگوشت درست كن و يك روضه خوان هم دعوت كن تا دعا كند. وقتی آن چهل نفر «آمين» گفتند، بچه تو خوب می‌شود و روز بعد به خانه می‌آيد. »


اهمیت ندادن به اطعام، علت مرگ فرزند
هم ايشان نقل كرده كه: شخصی به رغم درمان‌های مختلف در داخل و خارج، بچه‌دار نمی‌شد تا اینکه يكی از ياران شيخ او را به خدمت ايشان آورد و جريان را گفت، شيخ فرمود:

« خداوند به اين‌ها دو پسر می‌دهد و هر پسری كه داد يك گاو بكشند و بدهند خلق الله. »

پرسيد: برای چه؟
ايشان پاسخ دادند:

« من از امام رضا عليه السلام خواستم و ايشان هم قبول كردند. »

پسر اول به دنيا آمد، پدر، به فرموده شيخ، گاو كشت و اطعام كرد، ولی پس از تولد پسر دوم عده‌ای از اقوام پدر، با طرح مسايلی مانند اين كه: مگر شيخ رجبعلی خياط امام ‌زاده است؟! معجزه كرده؟! او چكاره است كه می‌گويد اين طور می‌شود؟ و ...، مانع از كشتن گاو و اطعام شدند، و هنگامی كه معرف او به شيخ، تأكيد می‌كند كه اين كار را انجام بده، می‌گويد: اين كارها خرافات است. پس از چندی فرزند دوم از دنيا رفت.



بركت سير كردن يك حيوان گرسنه!
يكی از دوستان شيخ نقل می‌كند كه: روزی به اين جانب فرمود:

« شخصی از يكی از كوچه‌های قديمی تهران عبور می‌كرد، ناگاه چشمش به داخل جوی به سگی افتاد كه چند بچه داشت، بچه‌ها به پستان مادر حمله می‌برند ولی مادر از فرط گرسنگی قارد به شير دادن نبود و از اين وضع رنج می‌برد، او بلافاصله به دكان كبابی در همان كوچه رفت و چند سيخ كباب گرفت، و پيش آن سگ ريخت...، در سحر همان شب خداوند متعال به آن شخص عنايتی كرد كه گفتنی نيست. »


احسان براساس خدا خواهی
مسأله اصلی در خدمت به مردم از ديدگاه جناب شيخ، انگيزه و چگونگی آن است. شيخ معتقد بود كه:
ما بايد همان گونه در خدمت مردم باشيم كه امامان ‌ما و اوليای الهی بودند، آنان هدفی در خدمت جز خداوند متعال نداشتند، خدمت آنان به مردم برای خدا و به عشق او بود

در اين ‌باره می‌فرمود:
« احسان به خلق بايد بر اساس خدا خواهی باشد؛ ﴿ إنما نطعمكم لوجه الله ﴾، هزينه فرزندت را چگونه می‌پردازی و قربان و صدقه‌اش هم می‌روی؟ آيا كودك كاری برای پدر و مادر می تواند انجام دهد؟ پدر و مادر عاشق فرزند خردسال خود هستند، و از روی خاطر خواهی برای او خرج میكنند، حال چرا با خداوند متعال اين گونه معامله نمی‌كنی؟! چرا به اندازه فرزند خود به او عشق نمی‌ورزی؟! و اگر گاهی هم به كسی احسان می‌كنی برای پاداش آن كيسه می‌دوزی؟! »

اخلاص

يكی از اصلی ترين مسايلی كه شيخ در تعليم و تربيت شاگردان هميشه بر آن تأكيد داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقيده و عبادت، بلكه اخلاص در همه كارها.

او بارها تأكيد میكرد كه:
« دين حق همين است كه بالای منبرها گفته می‌شود ولی دو چيز كم دارد: يكی اخلاص و ديگری دوستی خداوند متعال، اين دو بايد به مواد سخنرانی‌ها افزوده شود. »



همه كارها برای خدا

یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:
« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!

گاه به چرخ خياطی خود اشاره می‌كرد و می‌فرمود:

« اين چرخ خياطی را ببينيد، همه قطعات ريز ودرشتش مارك مخصوص كارخانه را دارد ... می‌خواهند بگويند كوچكترين پيچ اين چرخ هم بايد نشان كارخانه ما را داشته باشد. انسان مؤمن هم همه كارهای او بايد نشان خدا را داشته باشد. »

در مكتب تربيتی شيخ، سالك قبل از انجام هر كاری بايد تأمل كند، اگر آن كار نامشروع است، برای خدا آنرا ترک کند و اگر مشروع است و انجام آن خوشايند تمايلات نفسانی نيست، آن را برای خدا انجام دهد، و اگر مشروع است و خوشايند نفس، ابتدا از ميل نفسانی خود استغفار كند، سپس آن كار را برای خدا انجام دهد.



اخلاص حتی در خوردن و خوابیدن

براساس رهنمود پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله كه به ابوذر فرمود:
« يا ابا ذر، ليكن لك في كل شيء نية صالحة، حتي في النوم والأكل؛
ابوذر! بايد در هر كاری نيتی پاك داشته باشی، حتی در خوردن و خوابيدن. »

شيخ به شاگردان خود مكرر تأكيد می‌كرد كه:
« همه كارها بايد برای خدا باشد، حتی خوردن و خوابيدن. »
و می‌افزود:
« هرگاه اين استكان چای را به قصد خدا بخوری، دل تو به نور الهی منور می‌شود، ولی اگر برای حظ نفس خوردی، همان می‌شود كه خواسته بودی. »


می‌خواهی طلبه بشی يا آدم؟

آيت الله مهدوی كنی فرمودند: در آغاز تحصيل و اوايل طلبگی وقتی خواستم لباسی برای خود بخرم- بعد از اين كه لباس عاريه مرحوم برهان را می‌خواستم پس بدهم- پيش شخصی به نام شيخ رجبعلی خياط رفتم، در آن هنگام چهارده- پانزده سال داشتم، پارچه را برای ايشان بردم، محل كار او در منزلش و در اتاقی نزديك در بود. قدری نشستم، ايشان آمد و گفت:
« خوب، حالا می‌خواهی چه بشی؟ »

گفتم: طلبه.
گفت: « می‌خواهی طلبه بشی يا آدم؟ »

من قدری تعجب كردم، كه چرا يك كلاهی با يك معمم اين گونه حرف می‌زند، سپس گفت:
« ناراحت نشو! طلبگی خوب است، ولی هدفت آدم شدن باشد. به شما نصيحتی می‌كنم فراموش نكن، از همين حالا كه جوان هستی و آلوده نشده‌ای، هدف الهی را فراموش نكن، هر كاری می‌كنی برای خدا انجام بده، حتی اگر چلوكباب هم خوردی به اين قصد بخور كه نيرو بگيری و در راه خدا عبادت كنی و اين نصيحت را در تمام عمر فراموش نكن. »



برای خدا بدوز!

به كفاش می‌فرمود:
« وقتی كفش می‌دوزی، اولاً برای خدا سوزن را فرو كن و بعد آن را خوب و محكم بدوز كه به اين زودی پاره نشود. »
به خياط میگفت:
« هر درزی كه می‌دوزی به ياد خدا بدوز و محكم. »


برای خدا بيا!
يكی از شاگردان شيخ توصيه‌های ايشان به اخلاص را چنين توصيف می‌كند: شيخ می‌گفت:
« اين جا (خانه شيخ) كه می‌آييد برای خدا بياييد، اگر برای من بياييد ضرر می‌كنيد! »

حال عجيبی داشت، مردم را به خدا دعوت می‌كرد، نه به خود.



برای خدا دوست داشته باش!
يكی از شاگردان شيخ می‌گويد: در جلسه خصوصی به من فرمود:
« حواست فلان جاست، خوب است، ولی بايد برای خدا باشد. »

روزی من با يكی از دوستان خدمت ايشان بوديم، اشاره كرد به قلب دوستم و گفت:
« در اين جا دو تا دختر ( يا پسر ) می‌بينم، اين خوبه، ولی دل جای خداست بايد علاقه به فرزند برای خدا باشد. »

می‌فرمود:
« مقدس‌ها همه كارشان خوب است، فقط «من» خود را با «خدا» بايد عوض كنند. »


برای خدا ببوس!
آيت الله فهری، توصيه‌های شيخ درباره اخلاص را چنين توصيف می‌كند: تكيه كلام ايشان: « كار برای خدا بود ». آن قدر ضمن فرمايشات خود تكرار می‌كرد كه: « كار برای خدا بكنيد، كار برای خدا بكنيد » كه برای شاگردانش « كار برای خدا » حالت ملكه پيدا می‌كرد. مانند يك فيل بانی كه مرتب با چكش به سر فيل می‌كوبد، مرتب بر انديشه شاگردانش میكوبيد كه « كار برای خدا ».
مثال‌هايی از خود و ديگران در اين زمينه می‌آورد تا حالت ملكه در مخاطب ايجاد شود. به همه و در همه حال تأكيد میكرد:

« كار برای خدا ».

می‌فرمود:
« شب كه به خانه می‌روی و همسرت را میخواهی ببوسی، برای خدا ببوس »!

می گفت:
« در تمام زوايای زندگی انسان بايد خدا باشد. »

مقامات و مكاشفات كسانی كه در مكتب شيخ پرورش می‌يافتند در اثر عمل به اين دستورالعمل بود.



وای بر من!
يكی از شاگردان شيخ كه نزديك به سی سال با ايشان بوده نقل می‌كرد كه: شيخ به من می‌فرمود:
« روح شخصی از علمای اهل معنا - ‌كه ساكن يكی از شهرهای بزرگ ايران بود - را در برزح ديدم كه تأسف می‌خورد و مرتب بر زانوی خود می‌زد و می‌گفت: وای بر من، آمدم، و عملی خالص برای خدا ندارم!
از او پرسيدم كه چرا چنين ميكند؟ پاسخ داد: در ايام حيات، روزی با يكی از اهل معنا كه كاسب بود برخورد كردم، او مرا به برخی از خصوصيات باطنی خود متذكر ساخت، پس از جدا شدن از او تصميم به رياضت گرفتم، تا مانند آن شخص ديده برزخی پيدا كنم و به مكاشفات و مشاهدات غيبی دست يابم. مدت سی سال رياضت كشيدم تا موفق شدم، در اين هنگام مرگم فرا رسيد، اكنون به من می‌گويند: تا آن هنگام كه آن شخص اهل معنا تو را متذكر ساخت گرفتار هوای نفس بودی، و پس از آن تقريباً سی سال از عمر خود را صرف رسيدن به مكاشفات و رؤيت حالات برزخی كردی، اينك بگو: عملی كه خالص برای ما انجام داده‌ای كدام است؟!. »


خوب شدن برای خدا!
يكی از علمای معاصر كه خود استاد اخلاق و عرفان است، فرمودند كه:
از جناب شيخ رجبعلی درباره خودم سؤال كردم كه چگونه‌ام؟
پاسخ داد:
« آقای حاج شيخ! دلت می‌خواهد خوب شوی ولی برای خودت! سعی كن برای خدا بخواهی خوب شوی »!!


آثار اخلاص
تكيه كلام شيخ اين جمله بود:
« من كان لله كان الله له » كسی كه صد در صد برای خدا كار كند خدا هم برای او خواهد بود

و می‌فرمود:
« تو برای خدا باش، خداوند و ملائكه‌اش برای توست. »

گاهی می‌فرمود:
« اگر انسان موفق به عملش هم نشود، صحبت آن اثر خوبی در روحيه شخص می‌گذارد. »



هدايت ویژه الهی از برکات اخلاص
شيخ يكی از بركات مهم اخلاص را برخورداری از هدايت ويژه الهی می‌دانست و بر اين اعتقاد به اين آيه كريمه استناد می‌كرد:
﴿ والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا : و کسانی که در راه ما کوشیده اند به یقین آنها را به راه های خود هدایت می کنیم. سوره عنکبوت آیه 69 ﴾ و در تبيين مطلب می‌فرمود:

« اگر تو برای خدا قيام كنی، تمام عوالم خلقت دليل راه تو هستند. چون كمالشان در فنای در تو می باشد، آن‌ها می‌خواهند آن چه را در فطرت دارند تحويل دهند تا به كمال واقعی برسند، اگر انسان برای خدا قيام كند، همه عوالم وجود سر راه او صف می‌كشند، تا آن چه را در خود دارند به او عرضه كنند و راهنمای او باشند. »

شيخ برای برخورداری از هدايت ويژه الهی كه در واقع تربيت خاص اوست، بالاترين مراتب اخلاص را ضروری می‌دانست، بدين معنا كه انسان بايد از تلاشهای خود هيچ هدفی جز رضای خداوند متعال نداشته باشد، حتی كمال خود را هم در نظر نگيرد و در اين باره می فرمود:

« تا انسان كمال خود را در نظر دارد به حقيقت نمی‌رسد، آن چه در توان انسان است بايد در راه رسيدن به خدا به كار گرفته شود، كه در اين صورت خداوند متعال انسان را برای خود تربيت می‌كند. »

بوی خدا در عمل!
جناب شيخ تأكيد می‌كرد كه:

« وقتی خدا را شناختی، هر چه می‌كنی بايد خالصانه و عاشقانه باشد، حتی كمال خود را هم در نظر نگير، نفس بسيار زيرك و پيچيده است، و دست بردار نيست به هر نحو شده میخواهد خود را وارد كند.
انسان تا وقتی كه خود را می‌خواهد و توجه به خود دارد، كارهای او نفسانی است و اعمالش بوی خدا نمی‌دهد، ولی اگر خودخواهی را كنار گذاشت و خداخواه شد، كارهای او الهی می‌شود و اعمالش بوی خدا میدهد، و آن يك نشانی دارد كه در كلام سجاد عليه السلام آمده است كه می‌فرمايد:« و ما أطيب طعم حبك: چقدر محبت تو خوش طعم است. مناجات خمسة عشر- مناجات العارفین- مفاتیح الجنان» ».



غلبه بر شيطان!
يكی از بركات كار برای خدا غلبه بر شيطان است. شيخ در اين باره، می‌فرمود:

« كسی كه برای خدا قيام كند نفس با هفتاد و پنج لشگر و شيطان با جنود خود، برای از بين بردنش قيام می‌كنند ولی « جند الله هم الغالبون ». عقل هم دارای هفتاد و پنج لشگر است و نخواهد گذاشت بنده مخلص، مغلوب شود: ﴿ إن عبادي ليس لك عليهم سلطان: بدان که بر بندگان ( خالص) من دست نخواهی یافت. سوره حجر آیه 42 ﴾. اگر علاقه به غير خدا نداشته باشی، نفس و شيطان زورشان به تو نمی‌رسد، بلكه مغلوب تو می‌گردند. »

و می فرمود:
« در هر نفس كشيدن امتحانی است، ببين با انگيزه رحمانی آغاز میشود يا با انگيزه شيطانی آميخته می‌گردد! »


باز شدن چشم دل
جناب شیخ معتقد بود تا انسان به غیر خدا توجه دارد و غیر او را می خواهد در
واقع مشرک و دل او آلوده به زنگار شرک است و در این رابطه به آیه کریمه
( انما المشرکون نجس: همانا مشرکان پلیدند. سوره توبه آیه 28 )
تا وقتی كه غبار شرك بر آينه دل باشد، انسان نمی‌تواند با حقايق هستی آشنا شود. از اين رو شيخ می‌فرمود:

« تا انسان توجهش به غير خداست، نسبت به حقايق هستی نامحرم است و از باطن خلقت آگاه نيست. »

اما اگر انسان خالص شود، غبار شرك از آينه دل او زدوده شده و محرم راز آفرينش می‌گردد. جناب شيخ در اين باره می‌فرمود:

« اگر كسی برای خدا كار كند، چشم دلش باز می‌شود، اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آن چه را ديگران نمی‌بينند می‌بينيد، و آن چه را ديگران نمیشنوند شما می‌شنويد. »



بركات مادی و معنوی اخلاص
قرآن كريم تصريح می‌فرمايد كه اگر كسی اهل دنيا هم باشد بايد بداند كه اطاعت خدا از دنيای او نخواهد كاست، بلكه اطاعت خدا علاوه بر دنيا حيات طيبه جاويد را هم نصيب او خواهد كرد:

« من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا و الأخرة:
هركس ثواب دنيوی می‌خواهد ( بداند كه ) ثواب دنيوی و اخروی نزد خداوند است. سوره نساء آیه 134 »

به بيان ديگر، خداوند متعال همه چيز است، كسی كه خدا دارد همه چيز دارد. يكی از ارادتمندان جناب شيخ می‌گويد: شيخ از من پرسيد:

« شغل شما چيست؟ »
گفتم: نجار هستم.
فرمود:
« اين چكش را كه به ميخ می‌زنی به ياد خدا می‌زنی يا به ياد پول؟! اگر به ياد پول بزنی، همان پول را به تو می‌دهند و اگر به ياد خدا بزنی هم پول به تو می‌دهند و هم به خدا می‌رسی. »


برای خدا درس می‌دادم!
يكی از شاگردان شيخ از ايشان نقل می‌كند كه:

« در تشييع جنازه آيت الله بروجردی - رحمه الله عليه- جمعيت بسياری آمدند و تشييع باشكوهی شد، در عالم معنا از ايشان پرسيدم كه چطور از شما اين اندازه تجليل كردند؟ فرمود: تمام طلبه‌ها را برای خدا درس می‌دادم. »



خدا كار ما را درست كرد!
يكی از ارادتمندان شيخ از ايشان نقل می‌كند كه فرمود:

« اسم فرزندم برای سربازی درآمده بود، می‌خواستم دنبال كار او بروم كه زن و مردی برای حل اختلاف نزد من آمدند، ماندم تا قضيه آن دو را فيصله دهم، بعد از ظهر فرزندم آمد و گفت: نزديك پادگان به چنان سردردی مبتلا شدم كه سرم متورم شد، دكتر معاينه كرد و مرا از خدمت معاف دانست، همين كه از پادگان بيرون آمدم، گويی اثری از ورم و سردرد نبود! »

شيخ در پايان اضافه كرد كه:

« ما رفتيم كار مردم را درست كنيم، خدا هم كار ما را درست كرد. »
احترام

احترام ويژه به سادات
به فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع) و سادات خيلی احترام می‌كرد. بارها ديده شد كه دست و پايشان را می‌بوسيد و به ديگران نيز توصيه می‌كرد كه به سادات احترام كنند.
سيد بزرگواری بود كه گه گاهی به ديدار شيخ می‌آمد. او به قليان عادت داشت، هنگامی كه برای او قليان آماده می‌كردند، شيخ با اين كه اهل دود نبود، برای آن كه سيد شرمنده نشود، نخست خودش نی قليان را به لب نزديك می‌كرد و وانمود می‌ساخت كه قليان می‌كشد، آن گاه به سيد تعارف می‌كرد.
يكي از دوستان شيخ نقل می‌كند: روزی در فصل سرما، در محضر شيخ بودم فرمودند:

« بيا با هم برويم در يكی از محله‌های قديم تهران »

با هم رفتيم در يكی از كوچه‌های قديمی، يك دكان خرابه بود و پير مردی از سادات محترم - كه مجرد بود- در آنجا زندگی می‌كرد و شب‌ها همان جا میخوابيد و شغلش زغال فروشی بود.
معلوم شد شب گذشته، كرسی آتش گرفته و لباس‌ها و بعضی از وسايل او سوخته بود، شرايط زندگی آن پير مرد به گونه‌ای بود كه بسياری از مردم حاضر نيستند در چنين مكان‌هايی حضور پيدا كنند. شيخ با نهايت تواضع نزد او رفت و پس از احوال پرسی لباسهای نشسته و كثيف او را برای اصلاح و شستشو برداشت.
پير مرد گفت: آقا سرمايه‌ام تمام شده و نمی‌توانم ذغال فروشی كنم. جناب شيخ به من فرمود:

« چيزی به او بده كه سرمايه كارش كند. »

احترام به همه مردم
جناب شيخ نه تنها به سيدها، بلكه برای همه مردم احترام قايل بود. اگر كسی اشتباهی می‌كرد، او را در انظار ديگران سبك نمی‌نمود. خطاهای كسی را به رخ او نمی‌كشيد و در ظاهر با او گرم می‌گرفت.
طبع شعر

جناب شيخ به اشعار عرفانی و اخلاقي بسيار علاقه‌مند بود. بيشتر وقت ها مواعظ شيخ آميخته با اشعار آموزنده بود و در اين ارتباط به شعرهای حافظ و مثنوی طاقديس خيلی اهميت می‌داد و هنگامی كه اشعار آنان خوانده می‌شد می‌گريست.
به مثنوی طاقديس خيلی علاقه داشت، و مي‌فرمود:
« اگر در همه شهر يك كتاب طاقديس ملااحمد نراقی بود، هر چه داشتم می‌دادم و آن كتاب را می‌خريدم. »

دكترابوالحسن شيخ، كه سال ها از نزديك با جناب شيخ آشنايی داشته میگويد: شيخ، حافظ شناس خوبی بود و اشعار حافظ را خوب تفسير می‌كرد.
شیخ در مورد حافظ می فرمود:

« حافظ از جنبه معنوی واقعاً كوتاهی و فروگذار نكرده، و آن چه كه لازمه بيان حقايق معنوی و ذوقيات عرفانی بوده در شعر او هست. »

شيخ به حافظ بيش از ديگر شاعران ارادت می‌ورزيد و اشعار او را به زبان می‌آورد و حتی اگر می‌خواست كسی را تنبيه كند و يا هشدار دهد شعر حافظ می‌خواند.


خواندن اشعار با صدای خوش
دكتر فرزام در اين باره می‌گويد: مرحوم جناب شيخ اشعار را با لحن و آواز خوشی می‌خواندند، مثلاً گاهی اشعار مرحوم فيض كاشانی را می‌خواندند، مانند:

ز هر چه غير يار استغفرالله
ز بــــــــود مستعار استغفرالله
دمی كان بگذرد بی ياد رويش
از آن دم بی شمار استغفرالله

اين اشعار را می‌خواندند و رفقا را منقلب می‌كردند.


سيره



اساتید و شاگردان

مقامات و كمالات معنوی جناب شيخ برای هر كس كه او را از نزديك می‌شناخت، يا پای صحبت آشنايان او نشسته بود، نيازی به توضيح ندارد.
اصلی‌ترين سؤال در زندگی اين شخصيت بزرگ معنوی آن است كه: او چگونه به اين جايگاه والای انسانی دست يافت؟ و چگونه كسی كه از معلومات رسمی حوزه و دانشگاه بی بهره بود، به جايی رسيد كه نه تنها مردم كوچه و بازار، بلكه تحصيلكردگان حوزه و دانشگاه از بركات هدايتش بهره می‌بردند؟ و در يك جمله: راز جهش و موفقيت جناب شيخ چه بود؟ او در مكتب كدام استاد پرورش يافت، و مربی معنوی او كه بود؟
جناب شيخ، هر چند از دانستنی‌های رسمی حوزه و دانشگاه بی‌بهره بود، ولی محضر برخی بزرگان علم و معرفت و معنويت را درك كرده بود. كسانی همچون مرحوم آيت الله محمدعلی شاه آبادی، استاد حضرت امام خمينی (ره)، مرحوم آيت الله ميرزا محمدتقی بافقی و مرحوم آيت الله ميرزا جمال اصفهانی سمت استادی وی را داشتند. همچنين جناب شيخ از درسهای دو عالم بزرگوار: آقا سيدعلی مفسر و سيدعلی غروی- مفسر و امام جماعت مسجدی در محله سلسبيل تهران- استفاده می‌كرد.
ايشان، در نتيجه همين تحصيلات غيررسمی، با قرآن كريم و احاديث اسلامی كاملاً آشنا شده ‌بود و در مجالسی كه بر پا می‌داشت، قرآن و احاديث وادعيه را ترجمه و تفسير می‌كرد و معانی لطيفی از آن‌ها ارائه می‌نمود، كه ديگران كمتر بدان توجه می‌كردند.

بنابراين آشنايی جناب شيخ با معارف اسلام، مرهون بهره‌گيری از محضر اين بزرگان و امثال آنان بوده‌است، ليكن مبدأ جهش و تحول معنوی او را بايد در جای ديگری جستجو كرد، كه آن نقطه عطفی در زندگی پرماجرای شيخ است، و اگر شيخ فرموده:
« من استاد نداشتم»
اشاره به اين نقطه است.
يكی از ارادتمندان جناب شيخ نقل می‌كند كه: ايشان میفرمود:

« من استاد نداشتم، ولی در جلسات مرحوم شيخ محمدتقی بافقی كه شب‌ها در صحن مطهر حضرت عبدالعظيم (ع) برگزار می‌شد و ايشان سخنرانی می‌كرد شركت می‌كردم، او اهل باطن بود. يك شب نگاهی به مجلس كرد و خطاب به من فرمود: تو به جايی می‌رسی. »


شیخ شاگردان زیادی داشت، که آنها عبارت بودند از تحصیلکردکان دانشگاه و افراد تاجر و کاسب و افراد دیگر، که اسامی تعدادی از آنان به شرح زیر است:

مرحوم دکتر عبدالعلی گویا ( دکترای فیزیک هسته ای از فرانسه )،
جناب دکترعلی مدرسی ( دکترای فیزیک )،
جناب آقای دکتر حمید فرزام ( دکترای ادبیات فارسی )،
جناب مرحوم دکتر ابوالحسن شیخ ( پدرشیمی ایران )،
دکترهوشنگ ثباتی،
دکتر حاج حسن فرشچی ( مشهور به توکلی- دندانپزشک )،
دکتر میر مطهری،
مهندس فروغی زاده،
دکتر خوانساری،
دکتر محمد محققی،
مرحوم شيخ عبدالكريم حامد،
جناب آقای صنوبری،
جناب آقای شایسته،
جناب آقای حاج مهدی ابوالحسنی،
جناب آقای رستمیان،
جناب آقای پاچناری
وجناب سید حسن میرمالک.....
تحول معنوی

شبيه داستان حضرت یوسف
جناب شيخ در ديداری كه با حضرت آيت الله سيد محمدهادی ميلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است كه:

« در ايام جوانی ( حدود 23 سالگی ) دختری رعنا و زيبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلی! خدا میتواند تو را خيلی امتحان كند، بيا يك بار تو خدا را امتحان كن! و از اين حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر كن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدايا! من اين گناه را برای تو ترك می‌كنم، تو هم مرا برای خودت تربيت كن.»»

آنگاه دليرانه، همچون يوسف (ع) در برابر گناه مقاومت می‌كند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب می‌ورزد و به سرعت از دام خطر میگريزد. اين كف نفس و پرهيز از گناه، موجب بصيرت و بينايی او می‌گردد. ديده برزخی او باز می‌شود و آن چه را كه ديگران نمی‌ديدند و نمی شنيدند، می‌بيند و می‌شنود. به طوری كه چون از خانه خود بيرون می‌آيد، بعضی از افراد را به‌صورت واقعی خود می‌بيند و برخی اسرار برای او كشف می‌شود.
از جناب شيخ نقل شده‌است كه فرمود:

« روزی از چهارراه «مولوی» و از مسير خيابان «سيروس» به چهار راه «گلوبندك» رفتم و برگشتم، فقط يك چهره آدم ديدم! »

مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارتی می کرد و می فرمود:

« من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می کنم و از آن چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن. »





ره صد ساله
دعای جوانی به دام افتاده كه: « خدايا مرا برای خودت تربيت كن » در آن فضای هيجان انگيز مستجاب شد، و جهشی در زندگی معنوی اين جوان سعادتمند پديد آورد، كه انسان‌های ظاهربين و سطحی‌نگر قادر به درك آن نيستند. رجبعلی با اين جهش، ره صد ساله را يك شبه طی كرد و شد:
« شيخ رجبعلی خياط ».
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد


باز شدن چشم و گوش قلب، نخستين گام از تربيت الهی
در نخستين گام از تربيت الهی، چشم و گوش قلبی اين جوان باز شد و اينك در باطن جهان، و در ملكوت عالم چيزهايی می‌بيند كه ديگران نمی‌بينند و آواهايی میشنود كه ديگران نمی‌شنوند، اين تجربه باطنی، موجب شد كه شيخ اعتقاد پيدا كند كه: « اخلاص » موجب باز شدن چشم و گوش « دل » است، و به شاگردانش تأكيد می‌كرد:

« اگر كسی برای خدا كار كند چشم و گوش قلب او باز می‌شود. »

برای نمونه حدیثی از رسول خدا (ص) روایت شده که ایشان می‌فرمايند:

« ما من عبد إلا و في وجهه عينان يبصر بهما أمر الدنيا، و عينان في قلبه يبصر بهما أمر الآخره، فإذا أراد الله بعبد خيرا فتح عينيه اللتين في قلبه، فأبصر بهما ما وعده بالغيب، فآمن بالغيب علي الغيب؛
هيچ بنده‌ای نيست جز اين كه دوچشم در صورت اوست كه با آن ها امور دنيا را می بيند و دو چشم در دلش كه با آن‌ها امور آخرت را مشاهده میكند، هرگاه خداوند خوبی بنده‌ای را بخواهد، دو چشم دل او را میگشايد كه به وسيله آن‌ها وعده‌های غيبی او را می‌بيند و با ديده‌های غيبی به غيب، ايمان می‌آورد. »




هدایت ویژه الهی
جوان خياط پس از رهايی از دام نفس اماره و شيطان و باز شدن چشم و گوش دل، در صف بندگان شايسته‌ قرار می‌گيرد و از اين پس گاهی در خواب و گاهی در بيداری، از الهام‌های سازنده غيبی برخوردار می‌شود و ازهدايت ويژه‌ای كه خاص مجاهدان راستين و با اخلاص است بهره‌مند می‌گردد.
اين هدايت در حديث نبوی چنين تبيين شده است:

« إذا أراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين، و ألهمه رشده؛
هر گاه خداوند خوبی بنده‌ای را بخواهد او را در دين فقيه و آگاه گرداند و راه راست را به او الهام كند. »

یکی از برکات ارزشمند هدایت الهی، برای کسانی که تحت تربیت خاص او قرار دارند، آگاهی از عیبهای خویش است. در حدیثی از پیامبر اکرم ( ص ) آمده است:

« إذا أراد الله عزوجل بعبد خيرا فقهه في الدين، و زهده في الدنيا، و بصره بعيوب نفسه؛
هرگاه خداوند خوبی بنده‌ای را بخواهد او را در دين فقيه و آگاه گرداند، به دنيا بی اعتنايش كند و بينای عيبهايش سازد. »


تاوان اندیشه مکروه
آيت الله فهری نقل می‌كند كه جناب شيخ به ايشان فرمود:

« روزی برای انجام كاری روانه بازار شدم، انديشه مكروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار كردم. در ادامه راه، شترهايی كه از بيرون شهر هيزم می‌آوردند، قطاروار از كنارم گذشتند، ناگاه يكی از شترها لگدی به سوی من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم آسيب می‌ديدم. به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امری سرچشمه می‌گيرد و با اضطراب عرض كردم: خدايا اين چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: اين نتيجه آن فكری بود كه كردی.
گفتم: گناهی كه انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم كه به تو نخورد! »




فرزندت را برای خدا بخواه!
يك بار جناب شيخ فرمود:

« شبی ديدم حجاب دارم و نمی‌توانم به محبوب راه يابم، پيگيری كردم كه اين حجاب از كجاست؟ پس از توسل و بررسی فراوان متوجه شدم كه در نتيجه احساس محبتی است كه عصر روز گذشته از ديدن قيافه زيبای يكی از فرزندانم داشتم!. به من گفتند: بايد او را برای خدا بخواهی! استغفار كردم... »


تو سير و همسايه گرسنه؟!
يكی از شاگردان شيخ می گويد: از ايشان شنيدم كه فرمود:

« شبی در عالم رؤيا ديدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم كه سبب اين رؤيا چيست؟ با عنايت خداوند متعال متوجه شدم كه موضوع رؤيا به همسايه ام ارتباط دارد. از خانواده خواستم كه جستجو كنند و خبری بياورند. همسايه ام شغلش بنايی بود، معلوم شد كه چند روز كار پيدا نكرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابيده اند؛ به من فرمودند: وای برتو! تو شب سير باشی و همسايه ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخيره داشتم! فوراً از بقال سر محل، يك عباسی قرض كردم و با عذرخواهی به همسايه دادم و تقاضا كردم هر وقت بيكار بودی و پول نداشتی مرا مطلع كن. »


حجاب غذا!
يكی از ارادتمندان شيخ درباره او نقل میكند كه: شبی در يكی از جلسات- كه در خانه یکی از دوستان شيخ بود- شیخ پيش از آن كه صحبت های خود را شروع كند احساس ضعف كرد و قدری نان خواست، صاحب خانه نصف نان «تافتون» آورد، ايشان آن را ميل كرد، و جلسه را آغاز نمود.
شب بعد فرمود:

« ديشب به ائمه (ع) سلام كردم ولی آنان را نديدم، متوسل شدم كه علت چيست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را که خوردی ضعفت برطرف شد، نصف ديگر را چرا خوردی؟!
مقداری از غذا كه برای بدن مورد نياز است، خوردنش خوب است، اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت است. »
مقامات معنوی شیخ

غرق در توحيد
حديث مشهوری است كه در نظر اهل فن به «حديث قرب نوافل» معروف است.
اين حديث را محدثان شيعه و سنی با اندك اختلافی از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كرده‌اند، متن حديث چنين است:

« قال الله عز و جل: ... ماتقرب إلي عبد بشي‌ء أحب إلي مما افترضت عليه، وإنه ليتقرب إلي بالنافله حتي احبه، فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به، و بصره الذي يبصر به، و لسانه الذي ينطق به، ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته؛
خدای عز و جل فرمود: هيچ بنده‌ای با وسيله‌ای كه نزد من محبوبتر باشد از آن چه بر او واجب كرده‌ام، به من نزديك نشد. همانا او با «نافله» به من نزديك می‌شود تا آن جا كه او را دوست بدارم و چون دوستش بدارم، گوش او شوم كه با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبان او شوم كه با آن سخن گويد و دست او شوم كه با آن ضربه زند. اگر مرا بخواند، جوابش دهم و اگر از من خواهشی كند به او بدهم. »

مقصود از «نافله» در احاديث «قرب نوافل» كه انجام آن پس از «واجبات»، حركت انسان را به سوی كمال مطلق و مقصد اعلای انسانيت تسريع می‌كند، همه كارهای نيك و شايسته است.
بر اساس اين احاديث انسان میتواند از راه انجام كارهای نيك برای خداوند، گام به گام به كمال مطلق نزديك شود و در اوج عبوديت، چشمش جز برای خدا نبيند، گوشش جز برای خدا نشنود، زبانش جز برای خدا نگويد و قلبش جز برای خدا نخواهد.
به سخن ديگر، با ذوب كردن اراده خود در اراده خداوندی - به تعبيری كه در احاديث «قرب نوافل» آمده - خداوند چشم و گوش و زبان و قلب او گردد، و در نهايت به جوهر عبوديت كه همان ربوبيت است نايل شود.
به فرموده جناب شيخ:

« اگر چشم برای خدا كار كند می‌شود «عين الله»، و اگر گوش برای خدا كار كند می‌شود «اذن الله» و اگر دست برای خدا كار كند می‌شود «يدالله» تا می‌رسد به قلب انسان، كه جای خداست كه فرموده‌اند: قلب المؤمن عرش الرحمن؛
قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است. »

و به فرمايش امام حسين عليه السلام:

« جعلت قلوب أولياءك مسكناً لمشيتك؛
خداوندا! قلب دوستانت را جايگاه مشيت و خواسته خود قرار دادی. »

بررسی دقيق و منصفانه احوالات شيخ، نشان می‌دهد كه پس از جهشی عظيم، كه در نتيجه پشت پا زدن به شهوت جنسی برای رضای خدا، در زندگی معنوی او پيش آمد، و در نتيجه تربيت الهی والهام‌ها و امدادهای غيبی، به اين نقطه از كمالات معنوی دست يافت و شايد اين نكته، راز علاقه او به زمزمه اين اشعار بود:

در دبستان ازل حسن تو ارشادم كرد
بهر صيدم ز كرم لطف تو امدادم كرد
نفس بد سيرت من مايل هر باطل بود
فيض بخشی تو از دست وی آزادم كرد

يكی از شاگردان شيخ كه نزديك به سی سال با وی در ارتباط بوده می‌گويد:
به توصيه شيخ به ديدارآيت الله كوهستانی رفتم. مرحوم كوهستانی ضمن مطالبی، درباره شيخ فرمود:

مرحوم شيخ رجبعلی خياط هر چه داشت از توحيد داشت، او مستغرق در توحيد بود.


مقام فنا
دكتر حميد فرزام كه سال ها از محضر جناب شيخ استفاده كرده، ايشان را چنين توصيف می‌كند:
جناب شيخ رجبعلی نكوگويان (ره) عارفی وارسته و به خدا پيوسته بودند كه بر اثر تزكيه نفس و صفای باطن به مقام فانی فی الله و بقاء بالله نايل گشته بودند، و به بركت عمل به احكام شريعت و به فضل و عنايت پروردگار به سر منزل حقيقت واصل گرديده بودند.


عاشق خدا
يكی ديگر از شاگردان شيخ در توصيف او می‌گويد:
مرحوم شيخ از كسانی بود كه وجود او را خدا مسخر كرده بود، او غير از خدا نمی‌توانست ببيند، او هر چه می دید خدا می دید، او هر چه می‌گفت از خدا می‌گفت اول و آخر كلامش خدا بود، چون عاشق خدا بود. او عاشق خدا و اهل بيت(ع) بود، هر چه می‌گفت از آنها می‌گفت. مقدسی، غير از عاشقی است. شيخ رجبعلی، عاشق بود. هنر او محبت خدا و كار برای خدا بود، كسانی كه در معنويات عاشق اند چشم هايشان نشان میدهد، چشم های او چشم معمولی نبود، گويا چيزی غير از خدا نمی ديد.
شيخ چنان عاشق خدا بود كه در محضرش غير از مكالمات ضروری حاضر نبود سخنی غير از محبوبش به ميان آيد.

بزرگترين منزلت!
شدت محبت به خدا و كمال اخلاص، جوان خياط را به منزلت كبری و مقصد اعلی رساند، و بدين ترتيب او - چنان كه در حديث آمده‌ - از راهی جز راه‌های مرسوم به كمالات و مقامات اهل معرفت دست يافت.
در روايتی از امام صادق عليه السلام آمده است:

« إن اولي الألباب الذين عملوا بالفكرة حتي ورثوا منه حب الله - إلي أن قال-: فإذا بلغ هذه المنزلة جعل شهوته و محبته في خالقه، فإذا فعل ذلك نزل المنزله الكبري فعاين ربه في قلبه، و ورث الحكمته بغير ما ورثه الحكماء، وورث العلم بغير ما ورثه العلماء، و ورث الصدق بغير ما ورثه الصديقون. إن الحكماء ورثوا الحكمته باصمت، و إن العلماء ورثوا العلم بالطلب، و إن الصديقين ورثوا الصدق بالخشوع و طول العباده؛
خردمندان كسانی هستند كه انديشه را به كار گيرند تا بر اثر آن مخبت خدا را به دست آوردند - تا آن جا كه فرمود: چون به اين منزلت برسد خواهش و محبت خود را از آن آفريدگارش قراردهد و هرگاه چنين كند به بزرگترين منزلت دست يابد و پروردگارش را در دل خويش ببيند و حكمت را بيابد نه از طريقی كه حكما يافتند و دانش را نه از طريقی كه دانشمندان، و صدق را نه از راهی که صدیقان.
حکیمان حکمت را با خاموشی فرا چنگ آورده اند و دانشمندان دانش را با جستن و صديقان صدق را با خشوع و عبادت دراز مدت. »


راه يابی به تمام عوالم!
يكی از ارادتمندان شيخ كه سالهای طولانی در خلوت و جلوت با او بوده، در باره كالات معنوی شيخ چنين می‌گويد: در نتيجه شدت محبت به خداوند متعال و اهل بيت عليهم السلام حجابی ميان او و خدا نبود. به تمام عوالم راه داشت. با ارواحی كه در برزخ هستند از آغاز خلقت تاكنون صحبت می‌كرد. آن‌چه را هر كس در دوران عمر خود طی كرده، به محض اراده می‌ديد و نشانه‌های آن را می‌گفت، آن‌چه اراده می‌كرد و اجازه می‌دادند آشكار می‌كرد.


ديدار ملكوت!
ديدن ملكوت آسمان‌ها و زمين با ديده دل، مقدمه رسيدن به مرتبه والای يقين شهودی و يا عين اليقين است.

﴿ وكذالك نري إبراهيم ملكوت السموت و الأرض و ليكون من الموقنين. سوره انعام آیه 75 ﴾
« اين چنين ملكوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين شود.»
در حديث است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

« لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلی الملكوت؛
اگر نبود اين كه شيطان‌ها برگرد دل‌های آدميان می‌گردند، هر آينه انسان‌ها ملكوت را می‌ديدند. »

همه كسانی كه از دام نفس و شيطان رهايی يافته و حجاب‌های دل را به كناری زده‌اند، می‌توانند ملكوت آسمان‌ها و زمين را مشاهده كنند، آنگاه در صف «اولوا العلم» و در كنار فرشتگان، شاهد يگانگی ذات مقدس حق باشند:
﴿ شهد الله أنه لآ إله إله هو و الملائكه و أولوا العلم ﴾.
« خداوند و فرشتگان و اولوا العلم گواه‌اند كه جز او خدايی نيست. »
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند كه: از مرحوم حاج مقدس پرسيدم كه اين حديث از پيامبر صلي الله عليه و آله درست است كه فرمود:

« لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلی الملكوت»؟
ايشان پاسخ داد: آری.
گفتم: شما ملكوت آسمان‌ها و زمين را مي‌بينيد؟
پاسخ داد: خير، ولی «شيخ رجبعلی خياط» می‌بيند.

حالات شيخ در سن شصت سالگی
از مرحوم شيخ عبدالكريم حامد نقل شده است كه: شيخ در شصت سالگی از حالی برخوردار بود كه وقتی توجه می‌كرد هر چه می‌خواست می‌فهميد.
جناب آقای دکتر مدرسی ( شاگرد شیخ ) می گوید با تنی چند از اساتید دانشکده علوم که در جلسات هفتگی شیخ شرکت می کردیم سوالاتی از مسائل مشکل فیزیک می پرسیدم، شیخ میفرمود:

« می پرسم و جواب می دهم »

سپس سر فرود میکرد و لختی بعد برمی آورد و برای سوالات جوابی درست می آورد.
دکتر فرزام می گوید که بارها در حضور شاگردان به صراحت میفرمود:

« رفقا! خدا در حق من كرامت فرموده و من قالب برزخی اشخاص را می‌بينم. »



كمك به كارگر زحمتكش
دکتر فرزام می گوید : كارگر زحمتكش و درستكاری به نام «علی قضاتی» كه اهل آذربايجان بود، در منزل همسايگان محل و گاهی در خانه ما كار می‌كرد و مزد می‌گرفت. او در فصل زمستان و تابستان يك لباس بلند نظامی ‌می‌پوشيد. جناب شيخ اصلاً او را نديده بودند. يك روز بدون مقدمه به من فرمودند:
« آن مرد قد بلندی كه لباس سربازی بر تن دارد و گاهی به منزل شما می‌آيد و كمك میكند، شخص عيالوار و مستمندی است، بايد بيشتر به او كمك بكنيد »!


همسر شما در امريكاست
فرزند جناب شيخ رجبعلی نقل می‌كند كه: مرحوم دكتر ابوالحسن شيخ ( پدر شیمی ایران ) درباره آغاز آشنايی خود با جناب شيخ اظهار می‌كرد: علت آشنايی من و مرحوم آقا شيخ رجبعلی خياط، موضوع گم شدن چند ماهه همسرم بود. هر چه گشتيم ايشان را پيدا نكرديم، به خيلی ها از اهل باطن مراجعه می‌كرديم، بی فايده بود. در اوج نگرانی‌ها، شخصی آدرس منزل آقا شيخ رجبعلی را داد و بنده برای اولين بار به خدمت ايشان رسيدم. وقتی مرا ديد توجهی كرد و فرمود:

« همسر شما در امريكاست و تا دو هفته ديگر می‌آيد، ناراحت نباشيد. »

همين طور هم شد، همسرم آمريكا بود و آمد.


اثر تواضع با خلق برای خدا
يكی از شاگردان شيخ نقل می‌كند: يكی از رفقا نقل كرد: وقتی آقا شيخ مرتضی زاهد را درون قبر گذاشته بودند جناب شيخ فرمودند:

« بلافاصله از جانب خدای متعال خطاب رسيد به نكيرين: شما اين بنده را به من واگذار كنيد، كاری به كار ايشان نداشته باشيد ... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود، ذره‌ای در خود احساس غرور نداشت. »


سخن گفتن با گياهان
يكی از شاگردان شيخ نقل می‌كند كه: ايشان می‌فرمود:

« گياهان هم زنده هستند و حرف می‌زنند و من با آن‌ها صحبت می‌كنم و آن‌ها خواص خود را برای من می‌گويند. »


پاداش مخترع پنكه
يكی از شاگردان شيخ نقل كرد كه ايشان فرمود:

« روزی پنكه كوچكی برايم هديه آوردند، ديدم در دوزخ - برزخ - پنكه‌ای جلوی مخترع آن گذاشتند. »
اين مكاشفه، تأييد كننده مفهوم رواياتی است كه دلالت می‌كند: هر چند كافران به بهشت نمی‌روند ولی اگر كارهای شايسته ای انجام داده باشند، بی‌پاداش نمی‌ماند. در حديثی از رسول خدا (ص) آمده است كه فرمود:

« ما احسن محسن من مسلم و لا كافر الا اثابه الله. قيل: ما اثابه الكافر؟ قال: إن كان قد وصل رحماً، او تصدق بصدقه، او عمل حسنه، اثابه الله تعالي المال و الولد و الصحه و اشباه ذلك. قيل: و ما اثابتة في الآخره؟ قال: عذاب دون العذاب، و قرأ: (أدخلوا ءال فرعون اشد العذاب. سوره غافر آیه46)،
هر كس كار نيك كند، مسلمان باشد يا كافر؛ خداوند او را پاداش می‌دهد. عرض شد: پاداش دادن به كافر چگونه است؟ فرمود: اگر صله رحمی كرده باشد يا صدقه‌ای داده‌ باشد و يا كار نيكی انجام داده ‌باشد، خدای تعالی به پاداش اين كارها به او ثروت و فرزند و سلامتی و مانند اينها دهد. عرض شد: در آخرت چگونه پاداشش دهد؟ فرمود عذابی كمتر به او بچشاند. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:« خاندان فرعون را به سخت‌ترين عذابها در آوريد. »».


كمك به مال باخته
پس از وفات شيخ، شخصی برای يكی از فرزندان او تعريف می كند كه: خانه‌ام را فروخته بودم و می‌خواستم پولش را به بانك بسپارم كه بانك تعطيل شده بود. پول را به منزل بردم، شب هنگام پول به سرقت رفت. پيگيری‌هايم از طريق مراجعه به اداره آگاهی هم به جايی نرسيد. متوسل به امام زمان شدم، در شب چهلم در عالم رؤيا آدرس منزل جناب شيخ را من دادند. صبح زود در خانه شيخ آمدم و مشكل خود را گفتم، شيخ فرمود:

« من دعا نويس و فالگير نيستم اشتباه به شما گفته‌اند! »

گفتم: به جدم شما را رها نمی‌كنم، شيخ مكثی كرد و مرا به داخل خانه برد، و بعد فرمود:

« برو ورامين، فلان منزل، در فلان روستا دو اتاق تو در تو هست، در اتاق دوم پول شما دست نخورده در دستمال ابريشمی قرمزی در كنار تنور است، پول را بردار و بيرون بيا، آنها تو را به نوشيدن چای دعوت میكنند ولی تو شتابان بازگرد. »

من به همان آدرسی- كه منزل خدمتكار خودم بود- مراجعه كردم، صاحب خانه تصور كرد همراه مأمور آگاهی هستم، به اتاق دوم رفتم، پول را با همان نشانه هايی كه شيخ داده بود برداشتم، صاحب خانه چای تعارف كرد، بر سر آن ها فرياد كشيدم و بيرون آمدم.
مجموع پول‌ها يكصد تومان بود، نيمی از آن را خدمت شيخ آوردم و با گريه و زاری و سپاس آن را در مقابل او گذاشتم ولی ايشان نپذيرفت.
بهترين لذت من هنگامی بود كه شيخ با اصرار من بيست تومان را پذيرفت؛ اما نه برای خود، بلكه به من برگرداند و فرمود:

« چند خانواده بی بضاعت را معرفی می‌كنم كه دخترهايشان جهاز می‌خواهند، نبايد اين كار را به كسی واگذار كنی، خودت بايد بروی و آن چه برای آن‌ها ضروری است تهيه كنی و در منزلشان تحويل دهی. »

و برای خود حتی يك ريال هم برنداشت!


بوی سيب سرخ
يكی از دوستان شيخ نقل می‌كند كه: همراه ايشان به كاشان رفتيم. عادت شيخ اين بود كه هر جا وارد می‌شد به زيارت اهل قبور می‌رفت. هنگامی كه وارد قبرستان كاشان شديم، شيخ گفت:

« السلام عليك يا أبا عبدالله (عليه السلام) »
چند قدم جلوتر رفتيم فرمود:
« بويی به مشامتان نمی‌رسد؟ »
گفتيم: نه! چه بويی؟
فرمود:
« بوی سيب سرخ استشمام نمی‌كنيد؟ »
گفتيم: نه!
قدری جلوتر آمديم به مسؤول قبرستان رسيديم، جناب شيخ از او پرسيد:
« امروز كسی را اينجا دفن كرده‌اند؟ »
او پاسخ داد: پيش پای شما فردی را دفن كرده‌اند و ما را سر قبر تازه‌ای برد. در آن جا همه ما بوی سيب سرخ را استشمام كرديم. پرسيدم اين چه بويی است؟
شيخ فرمود:

« وقتی كه اين بنده خدا را در اين جا دفن كردند، وجود مقدس سيد الشهدا(ع) تشريف آوردند اين جا و به واسطه اين شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. »


پاداش خودداری از نگاه نامشروع
ديگری گفت: با تاكسی از ميدان سپاه - كنونی - پايين می‌آمدم، ديدم خانمی بلند بالا با چادر و خيلی خوش تيپ ايستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار كردم و به مقصد رساندم.
روز بعد كه خدمت شيخ رسيدم - گويا اين داستان را از نزديك مشاهده كرده باشد - گفت:

« آن خانم بلند بالا كه بود كه نگاه كردی و صورتت را برگرداندی و استغفار كردی؟ خداوند تبارك و تعالی يك قصر برايت در بهشت ذخيره كرده و يك حوری شبيه همان... »


آتش مال حرام!
شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود، فرزند شيخ كه در آن مجلس حضور داشت نقل می‌كند كه: من جلوی كار او را گرفتم، جادوگر هر چه كرد، نتوانست كاری انجام دهد، سرانجام متوجه شد كه من مانع كار او هستم و با التماس از من خواست كه: « نان مرا نبر» سپس قاليچه‌ای گران بها به من هديه داد.
قاليچه را به خانه بردم، هنگامی كه پدرم آن را ديد فرمود:

« اين قاليچه را چه كسی به تو داده است كه از آن دود و آتش بيرون می‌آيد؟! زود آن را به صاحبش برگردان. »

من هم آن را پس دادم.


از كار افتادن گرامافون
يكی از فرزندان شيخ نقل می‌كند كه: با پدرم به جشن عروسی يكی از بستگان رفتيم، ميزبان كه متوجه آمدن شيخ شد، از جوان‌ها خواست گرامافون را خاموش كنند، ما داخل مجلس شديم، جوان‌ها آمدند ببينند چه كسی آمده كه آن‌ها نبايد از گرامافون استفاده كنند. وقتی شيخ را نشان دادند، گفتند: ای بابا به خاطر او گرامافون را خاموش كنيم؟! و دوباره رفتند و آن را روشن كردند.
من نصف بستنی را خورده بودم كه پدرم به دست من زد كه:

« بلند شو برويم. »

من كه توجه نداشتم موضوع چيست، گفتم آقاجان من هنوز بستنيم را نخورده ام.
پدرم گفت:
« خيلی خوب، بلندشو. »
شنيدم همين كه ما از در خارج شديم گرامافون سوخت، يكی ديگر آوردند، آن هم سوخت، اين واقعه موجب شد كه ميزبان به صف ارادتمندان شيخ بپيوندد.


توسل جوان عاشق
يكی از دوستان شيخ می‌گويد: در سفری به مشهد همراه با جناب شيخ بوديم، در صحن مطهر امام رضا (ع) در كنار پنجره فولاد جوانی را ديديم كه فرياد می‌زد و با گريه و زاری امام را به مادرش سوگند می‌داد.
جناب شيخ به من گفت:

« برو به او بگو درست شد برو. »

من جلو رفتم و گفتم، جوان تشكر كرد و رفت. به جناب شيخ عرض كردم: جريان چه بود؟
فرمود:
« اين جوان عاشق دختری است می خواهد با او ازدواج كند، به او نمی‌دهند، آمده متوسل شده به حضرت رضا (ع)، حضرت فرمودند: درست شده، برود. »


عصبانی نشو!
يكی از شاگردان شيخ می‌گويد: روزی در بازار با يكی از متدينين بحث دينی و علمی داشتم، هر چه اقامه دليل كردم زير بار نرفت، قدری عصبانی شدم، ساعتی بعد خدمت شيخ رسيدم، تا مرا ديد نگاهی به من كرد و فرمود:
« با كسی تندی كردی؟ »
جريان را گفتم فرمود:
« در اين گونه موارد عصبانی نشو، شيوه ائمة اطهار را پيشه كن، اگر ديدی نمی‌پذيرد سخن را قطع كن. »


به ريشش چه كار داری؟
از قول يكی از شاگردان شيخ نقل شده كه: شبی وارد جلسه شدم، قدری دير شده بود و شيخ مشغول مناجات بود. چشمم كه به افراد جلسه افتاد، يكی را ديدم كه ريشش را تراشيده است، در دلم ناراحت شدم و پيش خود اعتراض كردم كه: چرا اين شخص ريشش را تراشيده است.
جناب شيخ كه رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف كرد و گفت:

« به ريشش چه كار داری؟ ببين اعمالش چگونه است، شايد يك حسنی داشته باشد كه تو نداری. »

اين را گفت و مجدداً مشغول دعا شد.


پاسخ وسوسه شيطان
فرزند شيخ نقل می‌كند كه : روزی همراه پدرم میرفتيم، ديدم دو خانم آرایش كرده و بی حجاب، يكی اين طرف پدرم می‌رود و ديگری در طرف ديگر، در دست هر يك فرفره‌ای بود، آنها به پدرم میگفتند: آشيخ فرفره ما را نگاه كن، كدام يك قشنگ می‌چرخد؟
من كوچك بودم و نمی‌توانستم چيزی بگويم، پدرم اعتنايی نمیكرد، سرش پايين بود و لبخند می‌زد. چند قدم همراه ما آمدند ولی يك باره از نظر ناپديد شدند! از پدرم پرسيدم كه اين‌ها كه بودند؟
پدرم فرمود:
« هر دو شيطان بودند. »
روش تربیتی شیخ

انسان سازی
جناب شيخ از تأثير نفس و قدرت سازندگی بالايی در تربيت جانهای مستعد برخوردار بود. يكی از شاگردان شيخ می‌گويد: روزی من و شيخ همراه مرحوم آيت الله محمدعلی شاه‌آبادی در ميدان « تجريش » می‌رفتيم، شيخ به آيت الله شاه‌آبادی خيلی علاقه داشت، شخصی به ما رسيد و از مرحوم شاه‌آبادی پرسيد: شما درست می‌گوييد، يا اين آقا؟ ( اشاره به شيخ )
آيت الله شاه ‌آبادی فرمود: چه چيز را درست می‌گويد؟ چه می‌خواهی؟
آن شخص گفت: كدام يك از شما درست می‌گوييد؟
آيت الله شاه‌آبادی فرمود:
« من درس می‌گويم و ياد می‌گيرند، ايشان انسان می‌سازد و تحويل می‌دهد! »
هر چند اين سخن حاكی از نهايت تواضع و فروتنی اين عالم ربانی و عارف كامل است، ليكن بيانگر تأثير كلام و قدرت تربيت و سازندگی جناب شيخ نيز هست.


تأثیر کلام شیخ در تربیت نفوس
دكتر حميد فرزام، تأثير كلام و جاذبه جناب شيخ را چنين توصيف مي‌كند: استاد جلال‌الدين همايی، از استادان معروف دانشگاه تهران كه در علوم و معارف، خاصه ادبيات فارسی و عرفان و تصوف اسلامی از مشاهير زمان ما بود و سمت استادی بنده را داشتند، در شصت سالگی به حضور جناب شيخ رسيده بودند. زمانی كه من در هفده سالگی به حضور استاد همايی رسيدم، استاد، در همان زمان كتاب « التفهيم لا وائل صناعة التنجيم » نوشته ابوريحان بيرونی و «مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه » نوشته عزالدين محمود كاشانی را تصحيح كرده بودند و كتابهايی مانند « غزالی نامه » در احوال و آثار امام محمد غزالی به شيوه ای بسيار عالمانه تأليف نموده بودند، مقدمه مفصل ايشان بر كتاب « مصباح الهدايه » خود يك دوره كامل عرفان نظری و عملی است.
باری: اين مرد عارف در سن شصت سالگی استاد من بودند. طبق معمول، يك روز كه به خدمت جناب شيخ رسيدم فرمودند:

« استادت آقا جلا‌الدين همايی پيش من آمدند. من چند جمله به ايشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت محكم دستی بر پيشانی خود زدند و حديث نفس كردند و گفتند: عجب!! شصت سال راه را عوضی رفتم!! »

آری جاذبه جناب شيخ و تأثير كلام ايشان به حدی بود كه استاد همايی را با آن مقامات عاليه علمی و عرفانی، از خود بی خود می‌كرد، خدايشان بيامرزاد.






آخرين كلاس عرفان
در بعضی از جلسات دعا و نيايش كه گرم صحبت می‌شدند می‌فرمودند:

« رفقا! اين حرف‌هايی كه من به شما می‌زنم از آخرين كلاس عرفان است. »

و راستی همين طور بود.
يكی ديگر از شاگردان شيخ می‌گويد: درسهای شيخ مس را به طلا تبديل می‌كرد.
بنابراين، اولين نكته در تبيين سازندگی شيخ، كشف راز اثرگذاری او بر مخاطب و بيان شيوه تعليم و تربيت و روش سازندگی اين مرد الهی است.


تربیت با رفتار
از نظر روايات اسلامی اصلی‌ترين شرط مؤثر افتادن تعليم و تربيت مربيان اخلاق، التزام عملی مربی به رهنمودهای خويش است. امير مؤمنان، علی (عليه السلام) در اين باره می‌فرمايد:

« من نصب نفسه للناس اماماً فعليه أن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، وليكن تأديبه بسيرته، قبل تأديبه بلسانه؛
هر كه خود را پيشوای مردم كند، بايد پيش از آموزش ديگران، به آموزش خويش بپردازد و پيش از آن كه (ديگران را) به گفتار، ادب كند بايد به رفتار خود تربيت نمايد. »

رمز اصلی تأثير نفس شيخ و قدرت سازندگی او، در به كار بستن اين توصيه اميرالمؤمنين (ع)، و دعوت به خدا از راه كردار، قبل از گفتار است.
شيخ اگر ديگران را به توحيد دعوت می‌كرد، خود ﴿ أرباب متفرقون: خدایان متفرق. سوره یوسف آیه 39 ﴾ و در رأس آن‌ها، بت نفس خود را شكسته بود. اگر ديگران را به اخلاص در تمام كارها فرا می‌خواند، همه حركات و سكناتش برای خدا بود. اگر لحظه‌ای غافل می‌شد، لطف حق به او مدد می‌رساند، به گونه‌ای كه می‌گفت:

« هر سوزنی كه برای غير خدا به پارچه فرو كنم به دستم فرو می‌رود! »

و اگر ديگران را به محبت خدا دعوت می‌كرد، خود همچون پروانه، در آتش عشق خدا می‌سوخت.