بیشتر آنچه از جناب مرشد به جای مانده عمدتا مطالبی است که توسط نوه ایشان آقای علی عابد نهاوندی و در کتاب بهترین کاسب قرن آمده است . کلیه مطالب این بخش توسط ایشان نقل شده است .


 
نگاهی به زندگی و کار مرحوم حاج مرشد

از جمله عباد مخلص خداوند سبحان ، عارف حکیم مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به«  مرشد چلویی» و متخلص به (ساعی) است .
کسی که به افق نبوت و ولایت دسترسی پیدا کرده و معلوم است که در دنیا چه رفتاری  خواهد داشت .

نوه ایشان نقل می کند :
بعد از فوتش یکی از دوستان وی به من گفت:
مرشد به من فرموده بود:
« من سلمان زمان و اولیای خدا بودم که مردم مرا نشناختند».

ایشان می گفت :
«بهترین مردم، کسی است که به دیگران آزار نرساند. وقتی تو با کسی کاری نداشته باشی، مطمئن باش کسی با تو کاری ندارد. هرچه بدی به انسان می رسد، از نفس بد خود اوست».




خصوصیات زندگی جناب مرشد

مرحوم مرشد، زندگی بسیار ساده ای داشت. اگر کسی او را نمی شناخت، متوجه نمی شد که او یک مرد استثنایی است.
خیلی ساده و بی آلایش زندگی می کرد. سه بار ازدواج کرده بود. خانم اول مرحوم مرشد که والده مرحوم حیدر آقای معجزه بود، هنگام زایمان دختر خود از دنیا رفت.
این همسر که همسر اول جناب مرشد بود، همسری مهربان بود که مرشد از وی به نیکی یاد کرده است.
ایشان  مرشد را« میرزا جان» صدا می زد و در بازار هم او را « آمیرزا احمد» لقب گرفت ، چون گاهی برای دوستان خود صحبت می کرد، آهسته شعر می خواند و پند و اندرز می داد، کم کم به او « مرشد» گفتند.

بعد از فوت همسر اول، جناب مرشد با همسر دوم خود ازدواج می کند و از او یک دختر متولد می شود .
مرحوم مرشد می گفت:« من در موقع زندگی با همسر اول خود، جوان بودم و نتوانستم محبت های او را جبران کنم».

اما همسر دوم مرشد به اندازه همسر اول وفا نداشت؛ بلکه برعکس همسر اول، با مرحوم مرشد بدرفتاری می کرد.
بدرفتاریهای این همسر، به قدری شدت گرفت که به حد آزار او رسیده بود و مرشد می گفت: این سرنوشت من است و آزار و اذیت این زن تقدیری است که مرا به صبر وامی دارد.

همسر دوم با مرشد طوری رفتار می کرد که گویی غلام  اوست و کمتر مردی می توانست این حقارت را تحمل کند و تاب بیاورد.


مدارا با همسر بد اخلاق

یک روز بعدازظهر همراه مرحوم مرشد از مغازه به طرف خانه او می رفتیم. مرحوم مرشد آب گردان مسی را که مملو از چلوکباب برگ مخصوص بود، زیر عبا در دست داشت. «خانم»، - همسر دوم مرحوم مرشد -  گفته بود: «غذای مشتریان مغازه به درد ما نمی خورد. باید برای ما غذایی جداگانه و مخصوص بپزی و بیاوری».
برای همین، جناب مرشد هر روز مجبور بود در ظرف جداگانه ای برای همسرش غذا بپزد و به خانه بیاورد.
به منزل که رسیدیم ،«خانم» بدون اینکه جواب سلام ما را بدهد، رو به مرشد کرد و گفت:« سیگار خریدی یا نه؟»
مرشد گفت:« یادم رفته»!
خانم بنای ناسزا به ایشان را گذاشت . من که آن زمان 12 سال داشتم، جلو دویدم  برای اینکه نامادری، پدربزرگم را راحت بگذارد اما جناب مرشد آرام گفت:« خودم می روم»  و از من خواست آرامش خودم را حفظ کنم.




شبی یکی از دوستانش برای دیدن جناب مرشد به منزل او می رود. نزدیک چهارراه دروازه دولاب وارد کوچه می شود.
از دور می بیند جناب مرشد کنار درب منزل خود داخل کوچه نشسته است.
گفت: جلو رفتم و به جناب مرشد سلام کردم. مرا شناخت و به آرامی جواب سلام مرا داد.
پرسیدم:«حاج آقا این وقت شب چرا داخل کوچه نشسته اید و به داخل خانه نمی روید»؟ مرشد جواب داد:« زنم از منزل بیرونم کرده!»
ادامه داد: داخل منزل رفتم و خانم او که مرا می شناخت، با وساطت من مرشد را به خانه راه داد و آن شب گذشت.
مرشد در حالی در برابر این اعمال همسر خود صبر می کرد که خود در روز صدها مستمند را دستگیری کرده، ده ها بی خانمان را مسکن داده وگرسنگانی را سیر می کرد  .



چند سال که از ازدواج دوم مرحوم مرشد گذشت، خدا دختری به آنها داد و همسرش هنگام زایمان از دنیا رفت. مرشد برای اینکه غمخوار و پناهی داشته باشد، ناچار همسر سومی برای خود اختیار می کند.
زندگی مرحوم مرشد با همسر سوم  بسیار تفاوت داشت. او نسبتاً مهربانتر با وی رفتار می کرد و حرف شنوتر بود. از همسر سوم نیز مرحوم مرشد، سه فرزند دارد . 


اعمال روزمره مرشد

مرشد هر روز صبح با آب گردان مسی خالی غذایی که شب گذشته به منزل آورده بود، از منزل خود بیرون می آمد و به طرف بازار- پله های نوروزخان-  به راه  می افتاد.

صاحبان مغازه های اطراف و داخل بازار، چون حاج مرشد را می شناختند، به او سلام می کردند. مرشد پاسخ سلام آنها را می داد و گاهی می گفت:« سلام بابا، باصفا باشی».

وارد دکان که می شد کارگران قبلاً آمده بودند و مقدار زیادی از کارها را کرده بودند.
عبای خود را در می آورد و در کشو میز می گذاشت. روپوش سفید بلندی به تن می کرد. ابتدا وضو می گرفت. داخل آشپزخانه می رفت و به غذاها سر می زد و برای ظهر آماده می کرد.
هنگام ظهر پذیرایی مشتریان شروع می شد و تا ساعت دو الی سه بعدازظهر طول می کشید.
اگر غذای او کباب بود، تکه گوشتی در دهان می گذاشت. پس از جویدن، آن را داخل دریچه ای که به مغازه باز می شد و گربه ها می آمدند، پرت می کرد تا گربه ها هم بی بهره نمانند.

برای نماز، گونی برنجی زیر پای خود می انداخت و مهر بزرگی را که داشت، روی گونی برنجی می گذاشت و روی گونی نماز ظهر و عصر خود را می خواند.

لباسی که موقع نماز به تن داشت، همان روپوش سفیدی که موقع کار تن کرده بود، به همراه شلوار چلوار سفید که زیر جامه پوشیده بود و عرقچینی که به سر داشت، بود.
چهره سفید و نورانی مرحوم مرشد با روپوش سفید و قد بلند داخل مغازه، واقعاً دیدنی بود. دیگر هیچ گاه مثل او چهره نورانی موقع نماز ندیدم.

بیشتر شبها موقع اذان مغرب، مرشد به مسجدی که مقابل کوچه آنها نزدیک دروازه دولاب بود، (و هنوز هم هست) می رفت و در آن مسجد نماز جماعت می خواند.
بعد به خانه برمی گشت. کمی در منزل می نشست، وقتی همه می خوابیدند، در اطاق کوچک زیرپله خلوت می کرد. 

ظاهر مرشد

مرحوم مرشد، قد بلندی داشت. لاغر اندام و نحیف بود و محاسن سپیدی داشت.
چهره اش آن قدر نورانی بود که از دور می درخشید و نظر انسان را جلب می کرد. صورتی گرد و خنده رو، ابروانی پیوسته و چشمانی زیبا داشت. همیشه عرقچین سیاه رنگ بسیار نرمی بر سر می گذاشت.
پیراهن اورمک سفید یا قهوه ای می پوشید که یقه نداشت.
شلواری بسیار ساده به پا می کرد. گیوه هی سفید برپا داشت که اغلب، پشت آن را می خوابانید و همیشه با همین گیوه ها و به همین سادگی به مغازه و محافل می رفت.
دو یا سه عدد عبا به رنگهای قهوه ای وسیاه داشت که همیشه بر دوشش می انداخت و فقط موقع کار در مغازه یا داخل منزل آن را بر می داشت. در مغازه، روپوش سفید و در منزل همان پیراهن های بلند و اورمک را به تن می کرد.
شلوارهای چلوار و ساده می پوشید که دارای بند بود و موقع پوشیدن بند آن را می بست.
شلوار رو هم داشت که پارچه ای مردانه و ساده بود و این شلوار کمربند باریکی داشت که روی آن را می بست. پارچه هایی که از آن پیراهن یا شلوار دوخته بود، خیلی خیلی ساده و ارزان قیمت بود؛ ولی برای بچه ها و نوه های خانم و اطرافیان، بهترین پارچه ها و لباس ها را می خرید و همه در رفاه بودند.




زبان ویژه

مرحوم حاج مرشد زبان ویژه ای داشت.
او چه در بیان مطالب و چه در خواندن شعر و گفتن لطیفه و چه در حرف زدن عادی، خیلی آرام سخن می گفت؛ ولی به موقع، با حالت پند و بسیار شیرین صحبت می کرد. وقتی حرف می زد یا شعری می خواند، انگار زبان همه بند می آمد.
کمتر کسی ممکن بود صحبت یا شعرهای جناب مرشد را که به همان آهستگی بیان می کرد، بشنود و از لطیفه ای که در درون آن نهفته بود، تبسم نکند.



تكه كلامهاي شيرين

مرحوم مرشد هر جا كه بود؛ چه در مغازه چلوكبابي، چه در منزل، چه در محافل و بين دوستان و آشنايان، معمولاً براي اينكه بياناتش روي گيرنده و مخاطب اثر كند، مطالب خود را با تكه كلامهاي لطيفي همراه مي كرد:

مي گفت:
روزي تو هميشه مي رسد؛ گاهي كم است و گاهي زياد، ولي روزي حداقل را خداي متعال قطع نمي كند.
مثل جوي آب؛ گاهي آب زياد وتندي در جوي مي آيد و گاهي هم آب كم مي شود، اما قطع نمي شود.« آب باريك بند نمياد، آب باريك هميشه مياد»!



موقعي كه روغن روي غذاي مشتري مي ريخت، ملاقه راكه با دست بالا مي برد، مي گفت:« گول نخوردي!» یا «شيطون گولت نزنه»!
هرحرفي كه مي زد، به دنبالش مي گفت:« گوشي دستته؟»
اگر كسي خسته مي شد، به اومي گفت:«آدم عاشق خسته نمي شه، از حال مي ره»
كسي كه قرض مي گرفت، و پولش رانمي آورد و مي گفت، فردا مي دهم، مي گفت:«فرداي قيامت را مي گه!»



اگر كسي ستمي يا بدي از او سر مي زد، مي گفت:«هر چيزي از نازكي پاره مي شه، الا ظلم كه از كلفتي پاره مي شه».
مي گفت:« يتيم نامه خودش را هوايي پست مي كند».
وقتي كلام خود را تمام مي كرد، از شنونده مي پرسيد:« بيداري؟»

حاج مرشد  می فرمود: فکر نکنید که در عالم مرد خدا نیست. بلکه بر عکس بین مردم اولیای خدا یافت می شود، ولی چوب گمنامی خورده اند و مردم آنها را نمی شناسند.

تمام پندها و نصايح مرحوم مرشد، امر به معروف و نهي از منكر بود.
البته با تعريف حكايات و داستانهايي که مختص خود او بود، سعي مي كرد شنونده را سرشوق بياورد تا مطلب را با علاقه گوش بدهد و نصيحت او را به كار ببندد.
از منكرات پرهيز مي كرد و ديگران را از كارهاي زشت باز مي داشت.

روزي به برادر من گفت:
«هر وقت كه تنها مي شوي، مثل موقعي هم كه در بين جمع هستي كار زشت مكن».
او سعي مي كرد با عمل خود، مردم را به معروف، تشويق و از منكر باز دارد. در اين كار هم واقعاً موفق بود، چون اغلب مردم حرف مرشد را گوش مي دادند.
او امر به معروف و نهي از منكر را به عمل نشان مي داد، نه با گفته و اين گونه اثر بيشتري مي گذاشت.



كار مرحوم مرشد

مرحوم حاج مرشد ابتدا در شميران به اتفاق مرحوم آقا مصطفي چلويي و آقاي جدا مغازه چلوكبابي داشتند. بعدها اين سه نفر از مسجد هم جدا شدند. مرحوم آقا مصطفي، در بازار نرسيده به مسجد جامع تهران در يك زيرزمين بزرگ مشغول به كار شد. مرحوم حاج مرشد هم در ضلع شرقي مسجد جامع بازار تهران كه بازار نجارها بود، مغازه اي خريد و سالهاي متمادي در اين مغازه به كار چلويي اشتغال داشت و تا زمان حيات نيز در همين مغازه ماند.

روي ديوارهاي داخل سالن، عكسهايي به شكل مينياتور قديمي، كه داخل قاب آويزان بود و در آن صحنه هاي مصيبت ومشقت اهل جهنم را نقاشي كرده بودند و شياطيني كه آنها را شلاق مي زدند، به چشم مي خورد. دو تابلوي ديگري روي ديوار داخل سالن وجود داشت كه دو نيم بيت شعر به طور جداگانه به خط نستعليق روي آن نوشته شده بود. آن دو نيم بيت كه جمعاً يك بيت شعر بود، بيت ذيل بود:
«ساعتي در خود نگر تا كيستي؟ از كجايي، وزچه جايي، چيستي؟»



جناب مرشد در حالي كه روپوش سفيد رنگ تميزي به تن و عرقچين سياه رنگي به سر و گيوه هاي سفيدي در پا داشت، يك كاسه روغن داغ را با آستري كوچكي مي گرفت و با دست ديگر ملاقه مسي بلندي بر مي داشت و خود شخصاً داخل سالن سر هر ميز مي آمد و مشتريها را مي ديد و احوال پرسي مي كرد، گاهي لطيفه اي مي گفت كه مشتريان تبسم مي كردند و مقداري روغن از داخل باديه برمي داشت و روي ظرف غذاي مشتري مي ريخت.

سه مطلب مهم د ر مورد مغازه جناب مرشد بايد بگوييم:
يكي در مورد لقمه هايي بود كه جناب مرشد در دهان كودكان و گاه بزرگسالان مي گذاشت و ديگري در مورد تابلويي كه روي دخل مغازه نهاده بود، مبني بر «نسيه و وجه دستي داده مي شود» و سوم، مساكيني كه براي گرفتن خرجي يوميه و غذاي رايگان به اين مغازه مي آمدند.

1. جناب مرشد در جلوي آشپزخانه اي كه ايستاده بود، گفته بود كساني كه مي خواهند غذا بيرون ببرند، هدايت كنيد تا از نزد او بگذرند.
بيشتر كساني كه غذا بيرون مي بردند، بچه ها و نوجواناني بودند كه براي كارفرمايان وصاحبان مغازه هاي بازار غذا مي گرفتند و مي بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد كودكي كه با ظرف غذا در دست، نزد او مي آمد قدر پلوي زعفراني روي باديه او مي ريخت و ظرف را كامل مي كرد و بعد تكه كباب يا لقمه گوشت يا اگر تمام شده بود، ته ديگي زعفراني داخل روغن مي كرد و دهان آن پسربچه يا نوجوان مي گذاشت مي گفت:
اين اطفال خودشان مي آيند در مغازه و بوي غذاها را استشمام مي كنند و دلشان مي خواهد و بدين طريق من از همان غذايي كه مي برند به آنها مي چشانم تا اگر استادشان به آنها نداد، لااقل چشيده باشند.

2. تابلوي روي دخل مغازه هم آن جمله معروف و كم نظير جناب مرشد بود، كه نوشته شده بود:« نسيه و وجه دستي داده مي شود، حتي به جنابعالي به قدر قوه» و من خود ناظر بودم كه بارها مردم از اين موضوع و مفاد اين جمله استفاده كرده، غذاي رايگان مي خوردند و مي رفتند و حتي پول دستي هم مي گرفتند.

( شرح این ماجرا در بخش جناب شیخ رجبعلی خیاط آمده است )

3. اما فقيران و مسكينان صفي داشتند كه از داخل راهرو شروع مي شد و به اول سالن مغازه ختم مي گشت. افراد فقيري كه معمولاً عائله مند بودند و بعضي مورد شناسايي مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز مي آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذاي رايگان و خرجي يوميه مي گرفتند.

مرحوم مرشد در اواخر عمر شريفش، نزديك به نود سال سن داشت. عجيب اين است كه اين پيرمرد نحيف و لاغر اندام از ابتداي ناهار بازار تا آخر وقت كه اوج شلوغي مغازه بود، كار مي كرد.


ارتباط  مرشد با مرحوم حاج اسماعيل دولابي

مرشد، به مرحوم حاج اسماعيل دولابي علاقه داشت و حاج اسماعيل دولابي نيز، از ارادتمندان مرشد بود و اغلب در جلسات و روضه هاي حاج مرشد جناب حاج اسماعيل دولابي تشريف مي آورد واز مستمعين بود. مرحوم حاج اسماعيل دولابي مايل بود كه حاج مرشد صحبت كند و به همين جهت در مجالس او شركت مي فرمود.


نظر مرشد درباره خواجه حافظ شيرازي

مرحوم مرشد اشعار حافظ را پسنديده و مورد امعان نظر قرار داده است.
مرحوم مرشد، به قدري دقيق اشعار خواجه را مطالعه قرار داده كه حتي در تضميناتي كه از بعضي غزليات حافظ نموده،در هر غزل خاصي را انتخاب نموده و تضمين كرده، شايد همه ابيات را قبول نداشته است. در بيشتر موارد حافظ را تحسين فرموده، ولي گفته است:
صد حيف كه حافظ«عليه الرحمه» مرثيه نسروده يا اگر سروده به دست ما نرسيده است.



سخنان حکیمانه مرشد

وی می گفت :
«شبی در خواب دیدم که پیرمردی که در مدرسه ای مشغول تدریس است و متوجه شدم که حکیمی بزرگ است. جلو رفتم وسلام کردم. پیرمرد جواب سلام مرا داد و پرسید کیستی؟ عرض کردم: من غریبم. یک غریب در بدر بی سواد و عوام هستم.
علمی هم ندارم.
پیر می پرسد: در جهانی که علم جلوه گر است تو چرا بی سواد هستی؟ مرشد جواب داد: ای آفتاب چرخ ادب من « عاشقم » و فکرم در عوالم دیگری است.
پیر می گوید: اشتباه نکن. عاشقی ملک و مال می خواهد. پایه عشق را روی سیم و زر و مال و جان قرار داده اند و الا عاشق بی سر و پا زیاد است.
مرشد از این رویا درس می آموزد که ادعای عاشقی بدون نشانه ای از کرم وجود و سخا، ادعایی واهی است و عشق بی علم و عقل رسوایی است.


تسبیح و تحمید خدای سبحان

حاج مرشد می گوید:
« همه موجودات دارای صفحه ای در خلقت هستند که شرح حال و عظمت آنها در آن نوشته شده است، روی هر برگی از برگهای درختان نوشته شده است که برای مداوای چه بیماری خوب می باشد، ولی بشر با این زبان آشنا نیست».


صبر مرشد

مي گفت:
تقوي و صبر دوكليد بهشت هستند كه در دست و زبان آدمي است! اگر از چيزي ناراحت شدي، زود زبانت را به حرف ناسزا برنگردان؛ بلكه برعكس به طرف خود محبت كن.


حیات آدمی

جناب مرشد درمورد حیات آدمی در باب خلقت انسان بیان زیبایی دارد. وی می گوید:
«جالب است که انسان در صلب پدر، قطره آبی است که از وجود خود بی خبر است. نه دختر است نه پسر. بی حواس است و بی شعور و کوروکر است. بعد که به دنیا می آید، چقد رتفاخر و ادعا دارد.»


ثروت آدمی

وی می فرمود:«ثروت آدم نظر است نه زر؛ زیرا: زمانی که چشم بینا شد و حقیقت اشیاء را دید، می داند چه کار کند، کجا برود، چه اندوخته سازد و ... ولی ثروت سیم و زر تمام نشدنی و فانی است و وراث بعد ازمرگ پشیزی برای تو نمی فرستد».


بازار جهان

وی می گفت:«عالم دنیا را مانند یک بازار فرض کنید که هر مغازه دار هر روز صبح می آید و درب مغازه خود را باز می کند. شب هم در مغازه را می بندد و به خانه خود برمی گردد. فاصله این روز را عمر تصور کن هرکدام از اهل این بازار در آن روز به تجارب می پردازند. گروهی سود می کنند و گروهی زیان می برند تازه کسانی هم که سود برده اند، هیچ وقت سیر نمی شوند و مدام دنبال سود بیشتری هستند».


گل و خار

مرشد می گفت:«همه گلها خار دارند جز گل نرگس! که این اشاره به موجود مقدس حضرت مهدی سلام الله علیه است. مرشد تشبیه می کند هر چه آن بزرگوار بخواهد، لطف و محبت است و ما فرمان بردار او هستیم.»



آدم در بدر

مرشد می گفت:«آدم در دنیا دربدر است. یعنی از یک در می آید و از طرف در دیگر بیرون می رود، مثل باغی که دو در دارد.»


انسان ولگرد

مرحوم مرشد می گفت:
«خداوند، زمین و آسمان و هرچه در آن هست را برای انسان آفریده و فرموده است که از آن استفاده کند، صراط مستقیم بپیماید تا به من برسد. همه این کرات آسمانی و زمین دور انسان می گردند ولی خود انسان ولگرد صحرا است. او راه را گم کرده است. »



دهان و دست

می گفت: بهشت دردست و دهان شماست. ای انسان تواین همه به دنبال بهشت می گردی و آرزو می کنی که اهل بهشت باشی، در حالی که نمی دانی جنت در دهان و دست خود توست؛ دهانی که گفتارش حق و در راه اعتلای کلمه حق و اسماء الله باشد و دستی که دست دهنده است، به خلق خدا نیکی می کند وگره کار مردم را می گشاید. کسی که صاحب چنین دست و زبانی باشد، همه عوالم هستی برای او پست و کوچک می شود و ملائکه پایبند او می شوند.



چرخ کج رفتارنیست !

مرحوم مرشد می گفت:
« مردم آنچه خود می کنند به خدا نسبت می دهند و اگر آدم منصفی باشند، چرخ روزگار را مسئول آن می دانند و می گویند: کار دنیا برعکس است یا چرخ کج رفتار است! تو بنا را کج ساختی و گرنه چرخ کج رفتار نیست. حب مال و منال را به قدری در روح و جسمت زیاد کردی که انگار می خواهی مثل قارون شوی.
آن قدر به عیش و نوش پرداختی و موسیقی گوش کردی که آخرت را فراموش کرده ای. تو ازآفرینش چه خبر داری که می گویی چرخ کج رفتار است؟


عمل به دانسته ها

مرحوم مرشد می گفت:
«  آن چه را به زبان می آورید، به همان عمل کنید و الا در امتحان رفوزه می شوید.


رابطه کسب و عبادت

مرحوم مرشد می گفت:«در روایات داریم: الکاسب حبیب الله اما چه کاسبی؟ کاسبی که کارش عبادت باشد».


وفات

جناب مرشد در25 شهریور ماه سال 1357 هجری شمسی در تهران وفات یافت.
عظمتی را با خود به زیر خاک برد، ولی دیری نگذشت که سر از خاک بیرون آورد و رحمت خدای سبحان را به حقیر و سایر دوستان و اطرافیانش نازل ساخت.
مقبره مرحوم مرشد
مزار مرحوم حاج مرشد، درجنب ابن بابویه تهران داخل مسجد ماشاء الله قرار دارد، در ضلع شمالی مسجد که بالای سنگ قبر آن مرحوم است یک بیت شعر از اشعار وی روی سنگ عمودی بالای قبر نوشته شده است و آن بیت این است:

همچو ساعی از دو عالم در گذر           تا شوی از آفرینش با خبر



حرف آخر

همسر سوم مرشد که در موقع فوت آن مرحوم حضور داشته است، نقل می کرد:
هنگام وفات مرشد در حالی که در بستر خوابیده بود و چشمانش بسته بود، سر خود را به طرف قبله چرخانید و به شخص یا اشخاصی که مشاهده می کرد و ما نمی دیدم، گفت:
«خودم می آیم» و آن گاه چشم از جهان بست و یک دنیا خاطره از خود به جای گذاشت.